آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

ملت عشق

جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۱۲ ب.ظ

کتاب ملت عشق را خواندم.

به نویسندگی خانمی ترک تبار بنام الیف شافاک.

کتاب دو بخشی است.

بخشی روایت زندگی شمس و مولانا

و بخشی روایت زندگی زنی چهل ساله بنام اللا در آمریکا.

قسمت شمس و مولانایش لطایف و ظرایف خودش را داشت، هرچند که رابطه شمس و مولانا هنوز هم در حجاب است اما داستان به قشنگی روایت شده است.

و نباید فراموش کرد که شمس و مولانا جزو عرفا و شاعران اهل تسنن بوده اند و نه از دسته علما و اولیالله که بخواهیم نقد مسلمانی شان کنیم.

داستان، داستان غلبه معنویت و عشق است بر تمام قردادهای مادی دنیا.

و شمسی که میآید و میخواهد مولانا را از هرچه منیت و تعلق است رها کند.

شمسی که مولانا را شاعر میکند.

و حالا بخش دوم:

زنی چهل ساله که همسر یک پزشک است و مادر سه فرزند و غرق در رفاه مادی.

اما این زن عشق ندارد.

همسر پزشکش، رابطه های متعدد دارد.

و رابطه این زن با همسرش قرار داری است.

یک زن که تمام سعی اش مادری و همسری است و چیزی کم نمیگذارد.

سرویس میدهد و سرویس میگیرد.

اما خالی از عشق است.

اللا با تشویق همسرش به ویراستاری کتاب شمس و مولانا میپردازد

کتابی که نویسنده آن فردی است به اسم عزیز.

عزیز یک فرد بی خدایی بوده  که در گذشته تا ته اعتیاد و... میرود اما یک روز به یک خانقاه میرسد و با فرقه صوفیه آشنا میشود و آرامشش را آنجا میجوید.

مسلمان میشود، ترک اعتیاد میکند و وجودش میشود پر از خیر و نیکی.

و اللا با خواندن کتاب شمس و مولانا و وبا وارد شدن رابطه ایمیلی با نویسنده، کم کم  عاشق عزیز میشود.

و  عزیز میشود شمس زندگی اللا.

اللا هم به تمثیل میشود مولانا.

اللا پشت پا میزند به تمام زندگی اش به خاطر عشقی که عزیز به او هدیه کرده است.. .

اما طول این زندگی یک سال بیشتر نیست چرا که عزیز به خاطر سرطانی که از قبل داشته، از دنیا میرود.

و اللا حس میکند همه اینها می ارزید به عشق و دنیای جدیدی که عزیز در مقابل چشمانش گشود.

بیشتر یاد سریالهای کلمبیایی افتادم.

برای قصه و حکایت خوب است اما با واقعیت جور در نمیاد.

واقعیت فرزند داشتن و مادری کردن و... .

شاید هم جور در بیاید و من درکش نمیکنم... .

عشق قدرت عجیبی دارد.

پ .ن: این روزها یک معیار قوی برای ارتباط با آدمها پیدا کرده ام

آنهم غیبت نکردن است

آدمهایی که حاضر نیستند در حد کلمه ای، پشت سر گویی کنند.

با این مدل آدمها خوبم و پر از انرژی مثبت میشوم.

خدا زیادشان کند... .

نظرات (۴)

آیدین عزیز شماهم برای بنده پر از انرژی مثبت هستید.
همواره از شما درس می آموزم.
برایمان دعا کنید لطفا
  • همطاف یلنیـــز
  • سلام سلام
    منم این کتاب رو خواندم و لذت بردم بویژه اینکه قبلتر کتاب کیمیا خاتون رو خوانده بودم به اشتباه و حالم ناخوش! شده بود.
    و
    عشق قدرت عجیبی دارد

  • سیده ای که شفا گرفت
  •  توی تعطیلات عید بود خوندمش و نثر و ترجمه زیبایش حسابی مرا گرفت و البت داستان قوی کتاب عالی بود. و عکس شما یادآور لحظات شیرین خواندن کتاب شد.
    معیار بسیار خوبی است برای دوست یابی اما پیدا شدن این آدم ها کم است و احساس تنهایی گاهی شدید. ان شاالله خدا زیادشان کند ان شاالله
    سلام آیدین عزیز
    منم چند ماه پیش این کتاب را خوندم . خیلی ازش تعریف شنیده بودم ، خیلی هم با اشتیاق خوندمش ، ولی انگار انتظار بیشتری داشتم ازش ! اون قسمتی که اللا زندگیش را یهو رها می کند و می رود هم زیاد برام قابل درک نبود . در کل کتابش خوب بود ولی اون چیزی هم که من انتظار داشتم نبود ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی