دیکته
علی جان، چهارده ماهه شده است.
نازنینی است این پسر برای خودش.
برای تک تک مان دلبری میکند.
چند روزی است که بند کرده ام به اعضای بدن.
چشم را نشانش میدهم و گوش و زبان را.
بعد هم میگویم جان مادر چشمانت کو؟
کجکی نگاهم میکند و راه خودش را میگیرد.
اما تا میگویم حسین، به سینه میزند.
تا مهر میبیند الله و اکبر میگوید و با سر ،به روی آن، شیرجه میرود.
یک توپ را می اندازد جلوی پایش و مدام میگوید توپ.
تشنه هم که باشد یکیریز میگوید آب و لیوانها را نشانمان میدهد.
به آیفون میگوید بابا.
هرچی پدرش را نشانش میدهم و میگویم این بابای شماست اما باز هم به آیفون اشاره میکند و با لبخند میگوید بابا،
چرا؟ چون هر وقت آیفون زنگ میخورد همگی میگوییم بابا، بابا آمد.
بله، به این طفل های معصوم نباید دیکته کرد، باید عملا آموخت.
خوش بحال بچه هایی که پدرها و مادرهاشان صبورند و یک لحظه از اوقاتشان را به بطالت نمیگذرانند و همیشه منشا خیرند.
خوب بچه هایی تربیت میکنند.
خدایا ما را تربیت کن و به خودمان واگذار نکن.
- ۹۶/۰۸/۱۵
- ۴۷۶ نمایش