شکسته
کتاب که می خواهم بخوانم، کلی در اینترنت جستجو میکنم و نقدها و دیدگاههای مربوطه را می خوانم و اگر که به دلم نشست میروم سراغ کتابخانه.
علت اصلی آن هم کمبود وقت است، وقت اضافه ای ندارم که کتابی را تا انتها بخوانم و بعد هم بفهمم که حیف ازین وقت گرانبها... .
دیروز گوشی ام را برداشتم و برای تمام دوستان اهل کتابم پیامی فرستادم که یک کتاب خیلی خوب به من معرفی کنید؟
همین کار، در گشوده ای شد که یادمان بیفتد که چقدر دلتنگ هم شده ایم اما چقدر هم دور افتاده ایم از هم... .
این راههای ارتباطی جدید، همان قدر که کمیت ارتباط ها را بالا برده است از کیفتش کم کرده است.
در این راههای ارتباطی جدید، صدا و احساس آدمها، ذره ذره گم میشود.
القصه کتابها را دسته بندی کردم و در سایت هم بعد از بررسی موجودیت کتابها، کدهایشان را یادداشت کردم که بروم کتابخانه برای امانت.
درین اوج تابستان و دراین گرمای داغ کویر، آسمان دیروز، چندین ساعت برایمان بارید.
آنقدر خنک و دلپذیر، که مثل یک هندوانه خنک، به دلمان چسبید.
این روزها، تمرین شکسته میکنم.
این روزها حس میکنم ،ترکیب زدن شکسته جزو سخت ترین اما قشنگ ترین کارهای دنیاست.
اما وقتی که ترکیب میزنی و کار تمام میشود، حس میکنی که چلیپا به سماع در می آید و از روی صفحه پرواز میکند.
استاد گفتند که ممکن است روزگاری برسد که هنر بافتنی و ... را دردست کسی نبینی و فقط در انحصار یک عده خیلی خاص باشد و بچه های آن دوره شاید از دیدن میل بافتنی اصلا تعجب کنند.
ایشان گفتند روزگاری بود که خط شکسته، خط روزمره ایرانی ها بود و حالا امروزی آمده که ما از خواندن آن هم ناتوانیم.
هر کس توانست بخواند متن شعر را برایم بفرستد.
پ.ن: اینجا و اینجا را بخوانید.
- ۹ نظر
- ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۴
- ۱۰۶۵ نمایش