خانه جدید
اول مهر ماه بازسازی مان تمام شد و آمدیم به خانه جدید.
من هیچ وقت خانه های ویلایی را دوست نداشته ام.
چون تمام کودکی و نوحوانی من در بالاترین طبقه یک آپارتمان گذشت.
هر صبح کنار پنجره اتاقم مینشستم و به کلاغهایی که روی بلندترین درخت باغ پشت خانه مان قار قار میکردند نگاه میکردم و نسیم صبح صورتم را خنک میکرد و از آن بالا که قلمرو کوچک من بود تا چندین کوچه آنطرف تر را میدیم که آدمها ریز در رفت و آمد بودند و من قلم به دست، عاشقانه ترین شعر هایم را مینوشتم.
سخت است که وارد خانه ویلایی شوی و تمام آن ویو ها را از دست بدهی.
اما حال بچه ها خوب است.
در حیاط بدو بدو و بازی میکنند.
آفتاب که میشود علی کف زمین پهن میشود و نورا با مداد سایه اش را روی زمین نقاشی میکند.
من هم به درخت مو و انجیر سر میزنم و غنچه رز پاییزی ام را نوازش میکنم.
پاییز بارانی، با برگهای قرمز و نارنجی، بهشت دنیاست.
- ۳ نظر
- ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۴۰
- ۳۰۶ نمایش