آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف دل» ثبت شده است

دیدار

۲۸
ارديبهشت

آنقدر برایم عزیزی که لقایت را به هیچ عطایی نمی بخشم

خانه

۲۹
فروردين

به مدینه که میرسی

به مسجد و محراب اصلی پیامبر که میرسی،دیواری هست کاه گلی که  که کتابخانه ای را به آن تکیه داده اند

اگر لختی تامل کنی و بایستی و نگاهش کنی،برخی ها تو را با نگاهشان تازیانه میزنند

اما بایست و نگاه کن

آنجا خانه فاطمه است


اربعین

۰۴
بهمن

چهل روز گذشت

چهل شب هم گذشت

آغاز چله نشینی شما همان ظهر عاشورا بود

همانجا که از خیمه گاه تا قتله گاه میدوی و حسینت را صدا میزدی

هماندم که با سینه ای داغدار سالار کاروانت شدی

و با بغضی که تمام جانت را گرفته بود نامردمان را رسوا کردی و آنها را به خشم خداوند بشارت دادی

نمیدانم…نمیدانم… بعد از چهل روز اسارت وتنهایی و چهل شب غربت وسکوت، در کدامین خاک عراق اولین اربعین را برای حسینت برپا کردی؟

اما یک چیز را میدانم

میدانم که زمین و آسمان عراق از دودی که از آتش کاروان شما بر آسمان برخاست و از خون جگر گوشه ها تان که بر زمین ریخت..هنوز که هنوزاست، رنگین است

بانو ببخش شاید که این تکه از زمین با بخششت، اندکی قرار بگیرد

اربعین هشتاد و نه


به او میگفتند حاجی بخشنده

روزهای اول که میبخشید دست چپش هم نمیفهمید که دست راستش چه بخشیده، عجیب به دلش میچسبید

حاجی بخشنده روی زمین بود اما گمنام بود، او روی زمین بود اما در آسمانها سیر میکرد

کمی که گذشت علاوه بر دست چپش، دیگران هم دانستند که بخشش میکند، به دلش نچسبید

اما دیگران آمدند و دوره اش کردند و برایش کف ها زدند و بزرگش کردند، به دلش چسبید

بیشتر میبخشید و بزرگتر میشد، پر از باد میشد، مثل یک توپ بزرگ، بخشش بیشتر باد بیشتر

آنقدر باد کرد که پایش از زمین کنده شد و در آسمان مستانه به پرواز در آمد

از روی هرشهر و آبادی که میگذشت بخشش میکرد و مست تر میشد، برایش سوتها کشیدند که حاجی بخشنده اهل آسمان شده

حاجی بخشنده در آسمانها بود، اما گمنام بود

حاجی بخشنده در آسمانها بود اما روی زمین سیر میکرد


 

پ.ن :خطبه 187 مولا علی

هان! پدر و مادرم فدایشان باد! همان گروهى که نامشان در آسمان معروف است و در زمین مجهول. بدانید شما باید منتظر عقب گرد در امور خویش و گسیختگى پیوندها و روى کارآمدن بى کفایتان باشید و این در زمانى است که ضربه شمشیر بر مؤمن آسان تر است از یافتن یک درهم حلال و نیز در زمانى است که اجر و پاداش بخشش گیرنده از بخشش کننده بیش تر است. این امر هنگامى رخ مى دهد که مست مى شوید بى آنکه شراب نوشیده باشید، بلکه مست نعمت و فزونى امکانات هستید، سوگند یاد مى کنید بى آنکه مجبور باشید، دروغ مى گویید در حالى که ناچار نیستید و این هنگامى خواهد بود که بلاها شما را مى گزد و مجروح مى سازد ..آه… این رنج و سختى چه طولانى است و امید رهایى چه دور

ابر

۱۹
دی


حکایت من و این ابرها هم حکایتی است

از بس نباریده اند رسم باریدن را از یاد برده اند

هر صبح که از خواب بر میخیزم برایشان لالایی باران میخوانم

 اما نمیدانم چه حکمتی است که آسمان تیره میشود، تکه تکه پر از ابر

 میشود، اما نمی بارد

راستی دل من هم چندی است تکه تکه شده اما نمیبارد

برای دلم هم لالایی باران را میخوانم، ابر هم میشود اما نمیبارد

به گمانم من و ابر هردو، دریا را از یاد برده ایم

 

پ.ن

 

ابر بارنده به دریا می گفت

 من نبارم تو کجا دریایی

در دلش خنده کنان دریا گفت

 ابر بارنده تو خود از مائی

 

 

 

بسم الله

دلم میخواد قبل از اینکه حرفهای من رو بشنوید حرفهای این وبلاگ رو بخونید که راجع به کربلا و عاشورا و خرافات مربوط به اون نوشته که منبع نوشته اش رو خودش هم نمیدونه

http://mantomash.wordpress.com/2009/01/01/خرافات-عاشورا/

این روزها حرف و سخن راجع به این موضوع زیاده …اصلا محرم که میاد باب این بحث ها هم باز میشه از صدا و سیمای خودمون که از صبح تا شب نوحه پخش میکنه اونهم نوحه هایی که در بیشترشون حرمت امام نگه داشته نمیشه  تا خیلی از وبلاگها و سایتها.

 بحث کردن و فکر کردن راجع به این موضوع اصلا بد نیست اما شرط داره و اون هم اینه که بدون آگاهی و منبع و ماخذ و سند نباشه

این دوستی که تو وبلاگش اومده به افسانه های به قول خودش مضحک روز عاشورا اشاره کرده آب و هوای کربلا رو تشریح کرده اما کاش میدونست که کربلا در سال 61 هجری قمری یک صحرا بوده به اسم صحرای نینوا و کاش میدونست که امروز هم کربلا اصلا سرسبز نیست کاش میدونست جاده های منتهی به کربلا همگی بر بیابون هستند و از نعمت آب و حاصلخیزی محروم هستند توی عکسی هم که گوگل نشون میده میزان سرسبزی این منطقه کاملا مشخصه و نیاز به یاد آوری ایشون به یاران امام برای حفرچاه 5 متری اونم توی اون سه روز سخت که یاران حضرت از همه طرف تحریم شده بودند نیست

 

ایشون نوشته واقعه روز عاشورا در سرزمین کربلا در مهرماه واقع شده و از اون جهنم سوزانی که بهش اشاره میشه هیچ خبری نبوده…کاش خود ایشون توی مهرماه یه سفر به کربلا میرفتند همونجور که خود من 16مهرماه امسال کربلا بودم و کاش میدونستند آب و هوای مهرماه کربلا همون آب و هوای مرداد ماه تهرانه

حتی اگر 1400 سال پیش هم هوا به این گرمی نبوده باشه بازهم شروع سه روز بی آبی که از هفتم محرم شروع شد کم چیزی نیست اون موقع است که اگه سه روز لب تشنه باشی کوچکترین و کمترین تابش آفتاب روز دهم محرم هم دنیا رو برات جهنم میکنه …هیچ وقت یادم نمیره یک روز ظهر رو که برای نماز رفتیم حرم امام و من یادم رفت برای محمدحسینم آب معدنی ببرم و فقط میتونم بگم که عطش محمدحسینم و آب خواستنش از من  در آن گرمای سوزان کربلا تنها یاد آور ذره ای از عطش امام و یاران و اهل بیتشون بود

ایشون به داستان حضرت علی اصغر اشاره کردند باتوجه به مئاخذ، تشنگی بیش از اندازه طفل شش ماهه امام به این علت بوده که شیر مادرش هم در آن شرایط خشک شده بوده …خود من دوکتاب دارم که وقایع عاشورا درش نقل شده یکی کتاب امام حسین و ایران نوشته کورت فیشلر و دیگری کتاب لهوف نوشته سید طاووس …توی هر دو کتاب به این اشاره شده که امام حسین که میخواستند عزم میدان کنند خواستار این میشن که طفلشون رو ببینند و ببوسند و هرمله به نیت امام تیر میندازه که به گلوی طفل امام اصابت میکنه و امام خون طفاشون رو به آسمان میپاشند اما کتاب لهوف روایت دیگری رو هم علاوه بر روایت قبلی نقل میکنه که همه میدونیم…کاش ایشون میدونست که شهادت طفل امام افسانه نیست و اصابت تیر به گلوی شش ماهه حضرت توهم نیست حالا بنابر روایت اول میخواد باشه یا بنا بر روایت دوم.

واما داستان حضرت عباس…

شاید خیلی از روضه خوان ها بخوان برای در آوردن اشک مردم  چیزهای واهی بگن اما اونچه در مورد حضرت ابوالفضل اکثر مقاتل نوشته اند مشترکه  حضرت ابوالفضل در زمان خودشون علاوه بر اینکه حافظ قرآن و یک عالم و دانشمند نمونه بودند ، یک جنگاور منحصر بفرد بودند من آنچه رو که در کتاب امام حسین و ایران نوشته کورت فریشلر هست رو نقل میکنم توی این کتاب آمده حضرت قبل از اینکه عزم میدان کنند برای آوردن آب به سمت فرات حرکت میکنند و در راه به کسانی که تیر پرتاپ میکنند یاد آور میشوند که طفلان کاروان همگی تشنه اند اما اوس بن اطاف فریاد میزنه که اگر آب تمام این صحرا رو بگیره ما نمیگذاریم تو آب ببری…و نقل شده که وقتی حضرت مشک رو از آب پر میکنند مشک را بر شونه چپ میاندازند و در راه بازگشت مورد تیرباران شدید قرار میگیرند و بعد از اینکه دست راستشان قطع میشود با دست چپشان که مشک هم بر شانه اشان سوار بوده شمشیر زنی میکنند و فریشلر به این نکته اشاره میکند که حضرت ابوالفضل به دلیل مهارت بالایی که در شمشیر زنی داشتند و به جهت داشتن بدنی تنومند قادر به چنین دفاعی بودند دفاعی که از هر فرد عادی بر نمی آید و اشاره کرده که آنقدر که حضرت برای حفظ این مشک آب تلاش میکردند تا آب را به طفلان برسانند به حفظ جان خویش علاقه ای نداشتته اند  و فصلی از کتاب را که دست چپ حضرت راقطع میکنند و بعد هم عمود را بر ایشان وارد میکنند را به عنوان یکی از بزرگترین فاجعه های بشری نام گذاری کرده…اما هستند در بین ما کسانی که آن را به افسانه ای بی سر و ته تشبیه میکنند.

راستی در دنیایی که حتی نامسلمانهایش نظیر گاندی به امام حسین و مبارزه اش افتخار میکنند و آن را الگوی خود معرفی میکنند ما کجا ایستاده ایم…تنها وتنها جواب افرادی از این دست را که وبلاگ ها یشان و افکارکاشان را ازچنین نقل قولها و نظراتی انباشته اند به سخنی از حضرت حواله میدهم:

اگر دین ندارید لااقل منصف باشید

اگر دین ندارید لااقل انسان باشید

 و اگر دین ندارید

حداقل آزاده باشید

 

رنج

۲۶
ارديبهشت

 

دلم گرفته...بازهم دلم گرفته و مثل همیشه سراغش می روم تا حرفهایش مرهمی برای دل خسته و رنجیده ام شود

سوگند....به این شهر سوگند...به تو ای محمد سوگند(سوره بلد)

دلم میلرزد، کتابش را میبندم و به قلبم میفشرم خدایا چه میخواهی به من بگویی؟ بار دیگر کتاب را باز میکنم

 سوگند....به این شهر سوگند...به تو ای محمد سوگند که ما انسان را در رنج آفریدیم.

چشمهایم را میبندم و رنج هایم را میشمرم....بهار است و عطر یاس زمین و زمان را پرکرده و من شما را به یاد می آورم و ناگاه رنج های شما را هم میشمرم...طفلی بیش نبودید که با مرگ مادر شادیهای کودکانه تان بغضی شد در سینه تان و بابزرگ شدن لحظه به لحظه تان  رنج هایتان هم قد کشید ...اما رنج های من کجا و رنج های شما کجا.

 من خسته ام و شما دلشکسته... رنج های من مرا زمینگیر کرده اما رنجهای شما به شما بال پریدن داده ...رنجهای من برای ندیدن روی آسایش درین دنیاست و رنجهای شما در اشتیاق دیدن روی آسایش در آن دنیا...من رنج میکشم چون نمیبینم اما شما رنج کشیده اید چون همیشه میدید...من رنج میکشم از سکوتی که در برابر حق میکنم و شما رنج کشیده اید از سکوتی که در برابر شما کرده اند...من رنج میکشم ازین که مولایم را گاه و بیگاه فراموش میکنم و شما رنج کشیده اید تا مولایمان هیچگاه فراموش نشوند...من رنج میکشم ازینکه پهلویتان شکسته است و شما رنج کشیده اید از عهدی که به فراموشی سپرده شده است...من رنج میکشم از اینکه قبرتان پنهان است و شما رنج کشیده اید از اینکه قدر مولامان پنهان مانده...بانوی من میدانم که شما از رنجی که من میکشم رنج میبرید اصلا فرق رنج های من و شما از زمین است تا آسمان


بانوی من

من بالی میخواهم

بالی میخواهم تا از زمین و رنجهایش کنده شوم...تا شاید

تا شاید که شما را ببینم رنجهای خویش را فراموش کنم

 

تقدیم به حضرت زهرا...به امید گوشه چشمی

 

 

آفتاب پشت پنجره، اتاقم را پراز نور و روشنایی کرده.

کمی خواب آلوده ام شب قبل را تا نیمه اش بیدار بودم و دنبال کلی آیه و حدیث میگشتم همین شد برای سحر خواب موندم و اینبار هم بی سحری روزه گرفتم اما خوب امروز غدیره و روزه اش موکده...میدونم که دارم کلی صواب میکنم اصلا همین روزه، کلی بهم اعتماد بنفس میده خصوصا وقتی که موقع افطار هم جایی مهمون باشم اون موقع است که سیل التماس دعا ها به سمتم روونه میشه و منم کلی....بگذریم ....باید گذاشت و گذشت ...عین کلام مولاست.

میرم سراغ بهترین لباسها و خوشبوترین عطرها میخوام کلی نونوار کنم آخه امروز غدیره تازه یه عالمه 200تومنی صورتی خوش آب و رنگ نو هم گرفته ام که عیدی بدم مگه فقط سیدها باید عیدی بدن؟!
تو همین فکرم که صدای موبایلم بلند میشه...اوه...چقدر اس ام اس

تمام لذت عمرم در این است / که مولایم امیرالمومنین است....راست میگه ها کم لذتی هم که نیست. لذتش رو هم روز قیامت میچشیم همونجایی که بقیه مسلمونها با حسرت به ما نگاه میکنن و ما تو دلمون بهشون میخندیم چون این ما هستیم که باعث رو سفیدی حضرتیم بقیه چی کاره ان؟ این مائیم که شیعه حضرتیم اونی که شیعه نیست باید بره...بگذریم...خود مولا گفته بگذارید و بگذرید...

میرم سراغ بعدی:

چون نامه ی اعمال مرا پیچیدند

بردند به میزان عمل سنجیدند

بیش از همه کس گناه ما بود ولی

آن را به محبت علی بخشیدند

عجب!

عجب مقامی داره این شیعه علی ...یاد غیبت هام می افتم  و کمتر احساس عذاب وجدان میکنم آخه من شیعه علی هستم دلم قرصه که خودش شفاعت شیعه اش رو میکنه...دیگه چه غم و غصه ایه؟

میرم سراغ دویست تومنی ها....چند نفر تو فامیل داریم؟ یعنی وقتی همه جمع بشیم خونه خانجون به همه میرسه؟ یه وقت کم نیاد ضایع بشم؟! اینه که شروع میکنم به شمردن...یک دو سه ....صد و نه و صد و ده...ای بابا چرا ابر شد...پا میشم چراغ اتاقم رو روشن میکنم...شمردن رو رها میکنم و میرم کنار پنجره...چه ابر سنگینی تو آسمونه...امروز، روز خورشید آل محمده...احساس میکنم امروز حضرت به جای خورشید تو آسمون نشسته امروز غدیره و روز مولامون علی حیفه که هوا ابری باشه....بیش از همه کس گناه ما بود ولی...ما را به.... انگاری دلم گرفته...دلم نور میخواد ...هوای ابری همیشه دلگیرم میکنه...بیش از همه کس گناه ما بود ولی....

خدایا! گناهام یکی یکی دارن جلوی چشمهام رژه میرن...یه بغضی تو گلوم گیر کرده. نمیدونم، انگار دارم از حضرت خجالت میکشم...از گناه هام و از راه و روشم به عنوان یه شیعه.روی نگاه کردن به آسمون رو ندارم میرم طرف کتابخونه ام و چشمم به کتاب اصول کافی میافته میرم سراغ جلد دو.

برخی از اوصاف شیعیان درکلام امام صادق:

همیشه این گونه بوده و هست که مدعیان شیعه بودن و ولایت مداری فراوان، ولی شیعه راستین و امامت پذیر واقعی اندک است.  شیعیان سه دسته اند؛ گروهی به وسیله ما زینت می یابند [و ما را وسیله عزت و آبروی خویش قرار می دهند] و گروهی به وسیله ما می خورند [و ما را وسیله درآمد زندگی دنیایی خویش قرار می دهند] اینها مدعیانند. اما گروهی از ما و به سوی ما هستند، با امنیّت ما آرامش می یابند و با ترس ما ترسانند، بذر های کاشته شده( اسرار) را پخش نمی کنند و در برابر جفاکاران خودنمایی ندارند و شهرت گریز و بی نام و نشانند.آنها چراغهای هدایتند.

نفسم گرفته...گناه ههای ریز و درشتم عین یه سنگ افتاده روی سینه ام.. دارم خفه میشم..امروز غدیره و من ادعا میکنم که شیعه حضرتم به خاطر همین روزه گرفتم و میخوام به عالم و آدم عیدی بدم اما یادم رفته که همین دیروز از بس غیبت کردم فکم خسته شد...یادم رفته که به خاطر تا دیروقت بیرون بودنم با دوستام که داشتیم برای جشن برنامه میریختیم سر مادرم داد کشیدم یادم رفته که یه بنده خدایی گیر پنجاه هزارتومن بود و التماسم کرد اما ندادم..داشتم و ندادم...بهانه تراشیدم و ندادم...خورد شدنش  رو دیدم و ندادم...دلم گرفته...روی نگاه کردن به آسمون رو ندارم انگار حضرت هم نمیخواد به من نگاه کنه اتاقم تاریکه تاریکه

دست میکشم به پنجره دستام سیاه میشه خیلی وقته تمیزش نکردم صفحه دلم هم مثل همین پنجره شده.. شیعیان سه دسته اند؛ گروهی به وسیله ما زینت می یابند [و ما را وسیله عزت و آبروی خویش قرار می دهند] اینها مدعیانند...اینها مدعیانند...اینها مدعیانند...اینها مدعیانند.

سینه ام تنگه و گلوم پر از بغض پای پنجره زانو میزنم و زار زار گریه میکنم میخوام جلوی خورشید آل محمد خم بشم و التماسش کنم...اشک پهنای صورتم رو گرفته که ناگاه حس مینکم دهنم خیس و شور شده...خدایا من روزه بودم....حتی من لیاقت روزه بودن تو غدیر رو هم نداشتم روزه ام با اشک چشمم شکشت...

مولای من، علی جان...غدیرت مبارک، توی غدیرت دلم شکست.

بر من در وصل بسته میدارد دوست 

دل را به عنا شکسته میدارد دوست 

زین پس من و دل شکستگی بر در او 

چون دوست دل شکسته میدارد دوست

 

 

 


و ان الراحل الیک قریب

سلام خیلی خوشحالم چونکه شروع وبلاگ جدیدم همزمان با ماه خدا شده.

ماهی که خیلی هامون سعی میکنیم بارمون روببندیم سعی میکنیم دنبال یه توشه درست و وحسابی باشیم آخه بعضی وقتا یادمون میره که مسافریم و اصلا مقصدمون رو فراموش میکنیم و انقدر تو ایستگاههای دنیا غرق خوشیهای الکیش میشیم که انگاری جا میمونیم...جامیمونیم از هر اونچیزی که باید میکردیم  اماااااااااااا نکردیم.

اما این ماه یه تلنگره که سفر دوباره به یادمون بیاد...و یادمون بیاد که خدا یه کتابی داره که راهنمای سفره و یادمون بیاد که حداقل یک ماه از سال رو به این راهنمای سفر یه نگاهی بندازیم تا بیراه نریم کتابی که لحظه ای نباید از دستمون گم بشه چونکه نوره و اگه این نور نباشه این راه تاریکه...خیلی تاریک...اونقدر تاریک که باید از سیاهی اون تنها و تنها به خدا پناه برد...

این ماه پر از نوره و تو سحرهای این ماه  ستاره ها و ماه پر نورتر از همیشه هستن و اصلا انگار زمین به آسمون نزدیکتر شده تو یکی از این سحرهای رویایی داشتم دعای ابو حمزه ثمالی رو میخوندم ... و ان الراحل الیک قریب...هرکه به سوی تو سفر کند راهش بسیار نزدیک است ...پس شاید به همین دلیله تو این شبها ستاره ها پرنورترن و ما به آسمون نزدیکتر اصلا انگار که اهل زمین به اهل آسمون نزدیک تر شدن.

گاهی میگم ایکاش سفرمون از زمین بود تا آسمون یعنی عمودی سفر میکردیم و تو راهمون خوشه خوشه ستاره میچیدیم و به آسمون هفتم که میرسیدیم همه رو به خدا تقدیم میکردیم...اما میگم نه اونجوری سفرمون خیلی طولانی میشد...چندین سال نوری طول میکشید...همون بهتر که رو زمینیم و باید دایره وار حرکت کنیم تا اینکه یه جایی بایستیم و اذن ورود به آسمون رو بهمون بدن...همیشه از خدا میخوام که این تو این حرکت دایره وار هدایتم کنه تاخیلی سرم گیج نره و خیلی از راه بدر نشم و همراهم باشه تا راهم صاف و هموار و نزدیک بشه و من بشم مسافر راه خدا.

خدایا به حرمت این ماه چنان کن که در سفرمون به سوی تو، لحظه به لحظه با تو باشیم و برای تو...آمین