آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف دل» ثبت شده است

گل

۲۲
ارديبهشت

صدای نق نق نورا میاد

میبینم که حسین با یک دستش داره موهای خواهرش رو پریشان میکنه و با دست دیگه داره لپهاش رو میکشه...

صبر میکنم... اما نورا جیغ میزنه و گریه میکنه...نورا رو از زیر دست و پاش میکشم بیرون

 و نورا با چشمهای خیس یه نفس تازه میکشه

حسین میاد به سمتم: نورا...نورا

نورا با اشکهای روی گونه ذوق میکنه و لبخند میزنه و برای داداشش دس دسی میکنه

نورا جون نمیدونم که حافظه تاریخی ات انقدر کوتاه مدت شده و یا اشتیاق بی حدت به برادرت  قلبت رو انقدر با گذشت کرده...

هرچه که هست آرزو دارم که تا ابد همینطور باشه

پ.ن: عطر گل محمدی پیچیده در تمام دلت

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد.

نیاسر اردی بهشت نود و دو

 

روزگار

۱۵
ارديبهشت

مخاطب این نوشته ها دخترم است:

نورا جان، برادرت میداند که من از آن دست مادرهایی هستم که بیشتر نیمه پر لیوان را میبینم و اهل گله و شکایت نیستم...اما اهل ندیدن هم نیستم و ترجیح میدهم ببینم آنچه را که باید ببینم.

وقتی که متولد شدی، پوشک ایرانی که برایت میگرفتیم بسته ای سه هزار و اندی بود و امروز همان بسته پوشک به ده هزار تومان رسیده...حدود سه برابر

و این یک مشتی از این خروار است... خانه و ماشین و خوراک و مایحتاج اولیه مردم هم در همین یک سال کم و بیش با همین ضریبی که گفتم متورم شده است و این در تاریخ ایران یک رکورد بی نظیر است

قشر مرفه روز به روز چاق تر میشود اما این وسط میماند قشر متوسط و ضعیف

قشر متوسطی که استانداردهای زندگیش روز به روز پایین تر میاید و قشر ضعیفی که روز به روز فقیرتر میشود

و خیلی راحت از یاد برده ایم این کلام مولایمان علی را که: اگر فقر از دری وارد شود ایمان از در دیگری خارج می شود

شاید از یاد نبرده ایم ولی ساده انگاشته ایم

نورا جان زندگی دنیا پیچ و تابهای خودش را دارد اما...

اما از خدا میخواهم که روزگار جوانی تو خالی از این دغدغه ها باشد

 

 

پ.ن:

مزار حجر بن عدی را هم ویران کردند خاطرات سفر به سوریه و زیارت حجر را اینجا نوشته ام

آنکه یک مزار بود...نمیدانم تکلیف چندین هزار مرد و زن و کودکی که در این دوئل قدرت که در این کشور برپا شده و به واسطه آن زیر خروارها خاک خفته اند چه میشود...به این روزگار میگویند روزگار بی صاحب...و من حس کودکی را دارم که در انتظار آمدن صاحبش لحظه شماری میکند 

بعدا نوشت:

اعتراض مادرانه

روز مادر

۱۱
ارديبهشت

این روزهای مناسبتی را خیلی دوست ندارم

روز زن، روز مادر، روز پدر....

چه میشد اگر که یاد میگرفتیم که روز تولد مادرمان روز مادرمان است و روز تولد همسرمان هم روز همسرمان

همیشه باید بیایند و یک روز خاص را برای ما تعیین کنند تا ما هم یاد بگیریم که مادری و پدری و همسری هم هست که چشم انتظار ماست

و این دوست نداشتنم هم از دو جهت است:

چه بسا کودکانی که از نعمت داشتن پدر و یا مادر محرومند و این روزها که میشود با بغضی گره خورده در گلو، به دیگران با دیده حسرت مینگرند

و جهت دیگر آنکه اگر کسی عزیز و گرامی باشد همیشه عزیز است

مردی که همیشه قدر همسرش را میداند و به هر بهانه ای حتی با یک هل پوک ازو یاد میکند چه نیازی است که روز زن که میشود بخواهد با هدیه ای گران سنگ او را به شوق آورد

و یا فرزندی که در روزگار ناتوانی پدر و مادرش(تاکید میکنم روزگار ناتوانی چون خیلی از ما فرزندان تا وقتیکه پدر و مادری توانا داریم که همه جوره در خدمتمان هستند قدرشان را میدانیم) قدر دان آنهاست و همیشه از آنها دلجویی میکند و به گفته معصوم نیازهایشان را قبل از آنکه به زبان بیاورند برطرف میسازد با فرزندی که ماه به ماه هم پیدایش نمیشود اما این روزها که میرسد برای کم نیاوردن هم که شده کادو به دست از راه میرسد یکی هستند؟

میدانم که روزگار ما روزگار غریبی است و خوب بودن به معنی ایده آل بودن است

این روزها خیابان ها پر از ترافیک است و مغازه ها پر از مشتری

ودر میان انبوه تمام این هدیه ها...

بانو جان...

بانو جان...ما باز هم قدر تو را گم کرده ایم

میلادتان مبارک

پ.ن اول:

سال قبل اینجا را نوشتم و

امسال هم همچون پارسال:

محبوبه جان و نفیسه جان...  بهشت زیر قدمهای شماست کاش که گوشه چشمی از حضرت زهرا شفای فرزندانتان باشد

پ.ن دوم:

حسینم میگه که میخوام برات یه جفت کفش سفید عروسی کادو بخرم...فدای تمام مهربونیهات...همون نقاشی که کشیدی عالیه و بودنت تو زندگی مون بزرگترین لطف و هدیه خدا به من و پدرته

پ.ن سوم:

گاهی دلت از زنانگی می گیرد ...میخواهی کودک باشی ...دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد و آسوده اشک می ریزد ...زن که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی!

 

خواب

۱۵
بهمن

روی زمین دراز کشیده ایم نورا طرف راستم و حسین هم طرف چپم

در یک دستم کتاب بئاتریس میلر که جلوی چشمهای نورا گرفته ام و حرکت میدهم و در دست دیگرم کتاب داستان حسین که برایش میخوانم

از بین این دو کتاب، چشمم به کتابهای نخوانده خودم بر روی میز می افتد که برای خواندنشان مدتهاست دلم غنج می رود

*****

قلپ قلپ شیر میخورد و چشمهایش خمار خمار است و خسته خواب

هر دوتایمان مست خواب میشویم که ناگهان:

_مامان...مامان فروغ...مامان فروغم

چشمهای نورا برقی میزند و میخندد و هردوتایمان از خواب نرفته بیدار می شویم

شش ماهه من

۰۳
آذر

اینجا را ببینید

محرم

۲۷
آبان

این روزها به نورا که نگاه میکنم یاد رباب میکنم

به نورایی که چند روز دیگه شش ماهه میشه

به نورایی که اول برای سلامتی و صالح بودن وجود نازنینش و بعد هم برای دختر بودنش دستهام رو به ضریح سه ساله امام حسین گره زدم و دعا کردم

همون ماه اول...چه لذتی داشت وقتیکه به نیابت از نورا دردانه مولایم رو زیارت میکردم

خدایا شکرت...

این روزها شبکه هدهد رو خیلی دوست دارم یعنی حسین خیلی دوست داره این شبکه تنها شبکه شیعی تو دنیا به زبان فارسیه و انقدر زیبا بچه ها رو با ائمه انس میده که خود ما هم لذت میبریم ...

این آهنگی هم که تو متن فیلمه یکی از آهنگ های این شبکه است که به مناسبت محرمه

توی فیلم هم حسین داره برای خواهرش سینه میزنه

این روزها همدیگه رو فراموش نکنیم همه به دعا محتاجیم

 

 

 

 

پیامبر

۰۴
مهر

از همان روز اول که برگزیده شدی این قصه شروع شد...

آنقدر وجودت نورانی بود که نورش، چشم  کوردلان را می آزرد

انقدر مهربان بودی و آنقدر صبور بودی و باگذشت که با وجود خاک روبه ای که نثارت کردند چشم برهم گذاشتی و گذشتی

هنگام خواندن کلام خدا، مجنون و شاعرت خواندند اما باز هم خواندی و این خواندت عاقبت ، دلهای تشنه را فتح کرد

آنقدر خوب بودی که وصف خلق محمدی ات عالمگیر شد و آنقدر جاذبه داشت که خیلی از همان کوردلان مرید همین اخلاقت شدند و رحمتی شدی برای عالمیان...

اما بودند کج اندیشانی که هنوز لجاجت می ورزیدند و شما هنوز هم دل می سوزاندی و برای به راه آوردنشان رنجها میکشیدی...آنقدر که خداوند بانگ  إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً برآورد و خواست که به خاطرشان ، وجود نازنینت را بیش ازین به رنج و مشقت نیندازی...

ودر مقابل تمام اینها وقتی از مزد رسالت و اینهمه مشقت سوال پرسیدند فرمودی چیزی نمیخواهم مگر محبت نزدیکانم و اهل بیتم...

و ما امروز مانده ایم و دردانه اهل بیت شما که زمین به حرمت گامهای اوست که هنوز نفس میکشد

ای پیامبر مهربانی ها

جاهلان عصر شما هنوز هم هستند و امروز این قصه به گونه دیگری تکرار میشود

آنها، این روزها نه به جهت تحقیر شما و اهل بیت تان، که به جهت لجن مال کردن و تحقیر خودشان، ذهن ناپاکشان را به تصویر میکشند و گرد و خاک به پا میکنند

غافل از آنکه پشت تمام این گرد و غبار های لحظه ای، نور وجود شما، هنوز هم تماشایی است

خدایا:

به هنرمندان معتقد ما خلاقیت و توانی عطا کن تا آنها هم به تصویر بکشند....به تصویر بکشند این نور و اهل بیتشان را شاید که برخی چشمها کمی بینا شود

خدایا:

شر طالبان و افکار طالبانی را از دنیای منسلمانان کم کن که وجودشان علت اصلی تمام این قصه هاست

وخدایا:

این روزها دردانه اهل بیت پیامبر هم منتظر است

منتظر اذن شما

خدایا مهدی مان را برسان

+

زلزله

۲۳
مرداد

در شبهاییکه در سوگ مولایمان بودیم و قرآن به سر میگرفتیم و شب قدرمان بود در آذربایجان  این شب قدر برای خیلی از هم وطنانمان شب اول قبرشان شد

و درد اینجاست که مسابقه های المپیک لحظه به لحظه خبر رسانی شد اما حتی یک کانال از صدا و سیما زحمت این را به خود نداد که این زلزله و فجایع آن را لحظه به لحظه خبر رسانی کند به طوری کمک ها دیر تر رسید و خیلی از مردم کشورمان اصلا خبر نداشتند که زلزله ای رخ داده

و در میان اندوه آذری های کشورمان صدا و سیما خنده بازار هم پخش میکند...

خدایا ما شیعه مولایمان علی هستیم؟ این غم را به کجا باید برد؟

قدر

۱۸
مرداد

و تو چه میدانی که شب قدر کدام است و چگونه است؟

رمضان امسال هم رسید

خدایا نمیدانم

عظمت شب قدر را نمیدانم

اینکه کدام روز است را هم نمیدانم

اما میدانم که مقدر میکنی

به اندازه یک سال برایم مقدر میکنی

خدایا این روزهای تو جور دیگر است

این روزها هر چه می دویم نمیرسیم

سیر نمیشویم

راضی نمیشویم

این روزها همدیگر را نمیبینیم

خدایا از زبان حبیبت گفته ای که اگر از یکدیگر دوری کنیم و اقوام را فراموش عمرهامان بی برکت میشود و کوتاه

اما انگار هنوز هم باورش نکرده ایم

گفته ای که اگر روگردانت شویم و گناهکار، مرگهای ناگهانی زیاد میشود و بیماریهای لاعلاج بسیار، جوانها میمیرند و حوادث از زمین و آسمان می بارد

خدایا همه اینها را میبینیم و  هنوز هم رو گردانیم

تنها هنرمان این بوده که یک عمر برایت خط و نشان کشیده ایم

ودر مقابل خیل خواسته هایت چون و چرا آورد ه ایم و آنقدر به دنبال علت گشته ایم و فیلسوف شده ایم که از یاد تو جامانده ایم

و میبینیم که این روزها هرچه میکنیم زندگی هامان رنگی از آرامش ندارد اما باز هم یاد آورت نمیشویم

خدایا حکایت این روزهای ما حکایت فضیل بن عیاض است...همان راهزن معروف

ما هم این روزها راهزن دلهامان شده ایم به جای آنکه آن را به راه تو آوریم

اما خدایا تو در تاریکی شب دل فضیل را تنها با یک آیه ات روشن کردی و به راه آوردی : آیا هنوز وقت آن نرسیده که دلهای مردم با ایمان با یاد خدا خاضع و خاشع شود؟

خدایا ما همان بنده راهزنیم که دلهامان نیازمند یاد تواست

درین شبهای قدر دلهامان را به یاد خودت روشن کن

پ.ن: در وبلاگی خواندم

چه شود که بر سردفترِ قدرمان امسال بنگارند …

تقدیر شد، او خواهد آمد…

آمین یا رب العالمین

....

شب قدر پارسال


سفر

۳۰
تیر

مــی خــواهــم کمــی بــروم

آن ســوی دنیــا!

آنجــا کــه آسمــان،

پنجــره بیشتــر دارد و

خــدا هــم،

دیــدی بهتــر . . .

حلول ماه رمضان مبارک

گوش کنید

در سحرها و افطارهایمان همدیگر را یاد کنیم

بهشت من

۰۶
خرداد

این روزها گرم است ..یعنی من خیلی گرمم است

گاهی به بهشت فکر میکنم

به نهر آبی که کنارش نشسته ام

به سایه درختانی که پر از انگور یاقوتی است و با لذت، دانه دانه شان میکنم

به لباس حریر آبی رنگی که برتن کرده ام که با آن نه سردم میشود و نه گرمم میشوم

به نسیم بهشتی که میوزد

به جام بلورینی که از جنس نقره است و شرابی که سرمستم میکند و هوشیارتر

به عزیزترین عزیزانم که همیشه در کنارم هستند و دیگر هیچ وقت از من دور نمیشوند

دیگر هیچ وقت مریض نمیشوند و اصلا همیشه هستند تا ابد

و به ذهنی که دیگر پر از دغدغه نیست

و به لبانی که همیشه پر از لبخند است و خواهد بود

چقدر رویایی...

بهشت است دیگر

 

پ.ن اول: این روزها گرما و اضطراب وجودم را گرفته است کمی برایم دعا کنید

پ.ن دومم: میگویند دراین بهشت نهری است که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تراست کاش روزی برسد که به چشمانم ببینم که جرعه ای از آن را می نوشم

پ.ن سوم : بشنوید

میوه دل

۰۵
ارديبهشت

بانو جان فاطمیه امسال هم آمد

امسال هم به محفل عزای شما می آیم

اما امسال با سالهای قبل کمی فرق میکند

بانو جان از شما چه پنهان که میوه دلم دیگر به هر شرایطی راضی نمیشود و هنگام نشستن بر روی زمین تقلا و بی تابی میکند

همین دیروز با این که بر روی مبل نشسته بودم آنقدر تقلا کرد که کنار دستی هایم زیر چشمی من و تکانهای او را با لبخند برانداز میکردند.

راستی بانو جان من گاهی فراموش میکنم که شما هم میوه دلی داشته اید

روضه محسنتان را که میخوانند تازه یادآورتان میشوم که شما هم مثل من... .

انگار محسن گم شده میان انبوه دردهای شما... .

بانو جان این روزها گاهی اطرافیان آنقدر ملاحظه حالم را میکنند که شرمنده میشوم...

بانو جان یعنی هیچ کس ملاحظه حال شما را نکرد؟

هیچ کس میوه دلتان را ندید؟

اصلا چه میگویم؟ میوه دل من کجا و میوه دل شما کجا؟

فاصله است از زمین تا آسمان

این روزها هر تکان فرزندم

یک روضه محسن میشود برای دلم

خودم و خانواده ام به فدای شما وفرزندان شما


 

 

 

خواب

۱۳
بهمن

خواب دیدم

همین دیشب...خواب دیدم که زمانه به انتهای خودش رسیده است

رفته بودم در کوچه پس کوچه های شهر

همه میدویدند، همه بی خود بودند، هیچ کس آرام نبود

ولوله ای برپا بود، انگار همه از خودشان میگریختند

انگار همه دنبال مرگ بودند

پریشان حال از خواب پریدم

احساس کردم که تعبیر خوابم احوال درونهای پوسیده مان است که در قفس خوش نقش دنیا پنهان شده

دیدم که اصل حالمان به واقع همین است

اصلا خاصیت زندگی در عصر شک و احتمال، همین است

آنقدر به باورهایت شک میکنی که در آخر به خودت هم مشکوک میشوی

هرچه میدوی نمیرسی واز هر چه میخوری بازهم سیر نمیشوی

سر آخر هم مشکوک می میری

در آن تاریکی شب، پرده ای از اشک چشمانم را گرفته بود که به یادم آمد امروز آغاز سالروز سروری مولایمان بر عالم است

دیدم که مجهول تمام معادلات عالم اوست

چه بخواهیم ، چه نخواهیم

چه باور کنیم و چه انکار کنیم...

خدایا خودت روزگارمان را میبینی

میبینی که گاهی اشکهامان هم، مرهم بغض های فرو خورده مان نیست

میبینی از شدت گرفتاری شب و روزمان را گم میکنیم

میبینی که هیچ چیزی سر جای خودش نیست

میبینی که این مدعیان دروغ گو هر چقدر هم ادعا کنند تا او نیاید روزگارمان همین است

میبینی که با اسلام چه کرده اند

میبینی که چقدر مظلوم و تنها شده ایم

خدایا، مولایمان اذن حضورش را تنها و تنها از تو میخواهد

کاش دست کم خواب حضورش را هم ببینم

ازین خوابها و روزگار پریشان خسته ام

صبح نهم ربیع الاول

پ ن :سالروز امامت مولایمان بر هرآنکس که در انتظار فرجش، قلبش می تپد، مبارک و خجسته باد

محبت

۲۹
دی

 ماه صفر را دوست ندارم

احساس میکنم تمام غصه ها در آن کش دار میشود

چقدر امامان ما دل پر دردی درین ماه داشتند

اما...ان مع العسر یسرا...این خاصیت دنیاست

ربیع که بیاید بهار میشود و دل منهم پر شکوفه

اصلا خدا میخواهد که بعد از این همه غم اینقدر شاد شویم

و کاش قدر شادیهامان را هم بدانیم

این روزها محمد حسین را که در آغوش میگیرم حس  میکنم به خالص ترین محبت دنیا رسیده ام

محبتی که هیچ محبتی با آن برابری نمیکند

در آغوشش میکشم و در میان تمام بوسه باران هایم ناگاه یاد حدیثی می افتم که میگوید مبادا محبت فرزندانتان بر محبت فرزندان ما (اهل بیت پیامبر) پیشی بگیرد...

کاش درکش کنم

کاش بتوانم...

عاشورا

۱۳
آذر

امروزعاشوراست تقویم را نگاه میکنم

حسین من، امروز نه ماهه میشود

هر روز که میگذرد او به من وابسته تر میشود و من به او دلبسته تر .

حسین من تکه ای از وجودم شده است که  تاب دیدن هیچ دردی را در وجودش  ندارم

با هر سرفه ای و عطسه ای انگار قلبم صدپاره میشود اما وقتی میبینم که کسی که از من به او مهربان تر است نگاهبان اوست قلبم آرام میشود

امروز عاشوراست و حسین من ،تشنه، از خواب بیدار میشود من با ذکر نام شما به او آب میدهم سیراب که میشود میخندد و دست میزند

امروز عاشوراست و در نینوا تشنگی بیداد میکند

امروز عاشوراست و من میدانم که علی شما خیلی تشنه است

و من میدانم که شما حاضرید تا ابد تشنه بمانید اما علی اتان سیراب شود

و من میدانم که شما تاب بیتابی علی را ندارید

و من میدانم که گریه های علی اینچنین صبر از کفتان ربوده

و من میدانم که تنها بخاطرعلی است که برای اولین و آخرین بار از این نا مردان تقاضای آب میکنید

من میدانم که این علی کوچک تکه ای از وجود شماست

و من میدانم که هر ناله این علی تیری است به قلب نازنینتان

علی تشنه است و شما با ناله های او در درون فریاد میکنید و من حالتان را میدانم

اما…..

اما من نمیدانم

من نمیدانم

من حال شمارا نمیدانم وقتی

که تیر، گلوی علی

کوچکتان را شکافت

من حال شما را نمیدانم و نمیدانم که آن ناله آخر علی با قلبتان چه کرد؟

امروز عاشوراست و من به یاد علی شما و با ذکر نام شما، به حسینم آب میدهم

 

پ.ن:

یک:نوشتار و عکس مربوط به عاشورای سه سال قبل است

دو:محمدحسین هرکاری را که فراموش کند اما یاحسین گفتن پس از نوشیدن آب را هرگز از یاد نمیبرد درست از همان لحظه های که شروع به سخن گفتن کرده تا به امروز...

 

 

مُحرِم

۱۱
آبان

ماه ذی الحجه که از راه میرسد دل من هم هوایی میشود و مثل یه پرنده بی قرار به سمت مکه پرمیکشد .

این دل آواره ام یکراست میرود بربلندای ناودان طلای کعبه و از آن بالا با اشک و حسرت به بنده های سپید پوشی نگاه میکند که عاشقانه وارد حلقه ای شده اند که این حلقه تا ابد میچرخد و یک لحظه هم از حرکت باز نمی ایستد .

جسم من اینجا ست و این دل بی سامان است که پروازکرده و فقط اجازه تماشا پیدا کرده است اما اینجا عده ای هستند که اذن ورود دارند و مُحرِم شده اند، آنهم مُحرِم امن ترین حرم الهی و این دل من است  که با اشک و آه  برای مُحرِم شدن پر میکشد.....اما فقط پر میکشد و تماشا میکند.

 

 

پر میکشد به سوی حجر اسماعیل و مقام ابراهیم و نهیبم میزند که نگاه کن که اگر یاد بگیری در این دنیا پا بر نفست بگزاری چقدر عزت پیدا میکنی؟!

 میشوی هاجر که هر لحظه طواف میشوی

میشوی ابراهیم که نقش پاهایت رو میبوسند و به دیده میگزارند،

میشوی اسماعیل که یک کنج خانه خدا به اسمت میشود...

و در آخر هم میشوی یه بنده آزاد، مثل امام حسین که حجش را که تمام دلش ، تمام دینش و تمام بندگیش بود تنها  وتنها به امر خدا و  به خاطر حق ناتمام میگذارد و راهی کربلا میشود .

و این نهایت بندگی است و سر سپردگی.

دل بی آشیانم به یاد امام حسین راهی صحرای عرفات میشود و پر میکشد به سمت بلندترین قله جبل الرحمه.

و از آنجا به چشمهای گریانی نگاه میکند که به یاد چشمان اشکبار امام حسین دعای عرفه میخوانند.

دعای عرفه شکر نعمتهای خداست شکری که امام حسین هم با بند بند وجودش قادر به ادای این شکر نیست و از شدت عظمت  خدایی خدا در سرتا سر دعا گریه میکند

نگاهم کن

روی بلندترین قله جبل الرحمه

دل من تنها و غریب نشسته است

.

.

.

کاش مُحرِم میشدم .

 

...اللهم ارزقنا توفیق زیارت قبر نبیک و ارزقنا حج بیتک الحرام مع امام المهدی عج...

 

پ.ن: این نوشتار مربوط به سه سال پیشه

هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند

وانکه این کار ندانست در انکار بماند

بقیع

۱۶
شهریور

نمیدانم که بوده ای و اکنون نیز در کدام خاک خفته ای؟

 اما آنروز که تو و همکیشانت، تیشه را برداشتید و به گنبدهای پاکی که قلبمان بود و جانمان، حمله ور شدید و بقیع، این تکه از زمین خدا را با خاک یکی کردید

 حتم دارم که مادرمان شاهدتان بود

نمیدانم با کدامین اعتقاد اینچنین کردید؟

 درحالیکه که امامان ما همگی شهید بودند

 و تو گمان نکن که شهدا مرده اند

 بلکه شاهدند و ناظر

و نزد پروردگارشان روزی دارند

راستی تو و همکیشانت، قرآن هم میخوانید؟؟؟؟


 

تشنگی

۱۳
مرداد

این روزها که تشنه میشوم عجیب دلم در بین الحرمینتان پرسه میزند

آنقدر پرسه میزند که به فرات میرسد

یاد دستها و بازوان و مشکی آب که هیچ وقت به مقصد نرسید

و رودی که از مصیبتتان  گل به سر گرفت  و هنوزکه هنوز است گل آلود است و هیچ تشنه ای را سیراب نمیکند

 

رمضان 1390

رمضان

۱۲
مرداد

ماه رمضان که از راه میرسد بها را حس میکنم، بهار اراده، بهار کنترل نفس، کنترل خشم، صبر و انتظار ...

در روایات داریم که در آیه  واستعینوا بالصبر والصّلوة؟ مراد از صبر ، روزه میباشد

اما کاش هدف از روزه داریمان،تنها امساک از خوردن نبود

کاش علاوه بر دانستن، باور کنیم که هرگونه تهمتی و غیبتی روزه را ابطال میکند...کاش در این سی روز علاوه بر نخوردن و نیاشامیدن ،مراقبه از چشم و گوش و زبان را هم بیاموزیم و تمرین کنیم.

با توجه به احادیثی که از پیامبر و ائمه به ما رسیده روزه داری آداب خاص خودش را دارد که اگر مطابق آن عمل کنیم علاوه بر مراقبه و کنترل نفس،بدنی سالم خواهیم داشت

اما روزه داری عصر ما، قصه خودش را دارد خوردن دو وعده پختنی در سحر و افطار، انباشتن بیش از حد معده بعد از افطار، آنقدر که راه نفس بسته میشود و خوردن شیرینیهای رنگارنگ به جهت تجدید قوا...

و این میشود که بعد از ماه رمضان به جای کاهش وزن افزایش وزن داریم و بعد از ماه رمضان ما میمانیم یه دستگاه گوارش ویران شده.

اصلا انگار فراموش کرده ایم که از بیست و چهار ساعت پانزده ساعت را روزه بوده ایم و تغذیه این ساعات باقیمانده  باید به تناسب همین زمان باشد نه به تناسب نخوردنمان و جبران مافات.

پانزده ساعت نخورده ایم و طبق روایاتی که به مارسیده اگر فقیر هستیم که هیچ و اگر نه، معادل غذایی که در این ساعات نخورده ایم را بایستی به فقرا دهیم و به این حدیث امام صادق عمل کنیم که فرمودند:

خداوند روزه را واجب کرده تا بدین وسیله دارا و ندار (غنى و فقیر) مساوى گردند.

اما این مساوی بودن برای ما، تنها در همان ساعات روزه داری خلاصه میشود و بعد از آن میبینیم که سفره فقرا همچنان خالیست.

کاش بیاییم و چرتکه بیندازیم که اگر به طور مثال خرج خوراکمان در ماههای عادی 100 تومان میشود نصف این مبلغ را در ماه مبارک برای خودمان در نظر بگیریم و50 تومان آن را از همان ابتدای ماه مبارک به یک خانواده نیازمند تقدیم کنیم تا او هم بنا به فرموده امام صادق با ما مساوی شود...و این خانواده اول شامل اقوام نزدیک ما میشود و بعد شامل همسایه و بعد سایر نیازمندان.

کاش کمی در دینمان بیشتر تحقیق کنیم و کاش در آستانه این ماه مبارک تنها به یاد سفره های رنگارنگ خودمان نباشیم چرا که میدانیم زمین، پر از سفره های خالیست.

چهل حدین پیرامون روزه داری

اسرار افطار با خرما

تدابیر ماه رمضان

این روزها

۳۱
خرداد

 

کیست که بی هیچ چشمداشتی ببخشد و محبت کند؟؟؟

این روزها محبت کردن هم یک نوع معامله شده

بی خود نیست که این روزها روح آدمی انقدر خسته و شکسته است