امید
دیروز نوبت دندانپزشکی ام بود
قبل ازین که نوبتم بشه با خانمی گرم صحبت شدم و آغاز حرفمون در ارتباط با دندان پزشکان و رعایت بهداشت از جانب آنها بود
بعد از کمی حرف زدن حس کردم که اون خانم خیلی خسته و رنجوره و حس کردم که شاید از بیماری کهنه ای رنج میبره تا اینکه خودش آغاز کرد:
فکر میکنی چند سالم باشه؟ هیچ حدسی نزدم یعنی ترجیح دادم که حدسی نزنم گفت که 34 سالشه گفت که سه تا سرطان داره گفت که تومور مغزی داره گفت که هشت ساله داره توی مریضی هاش دست وپا میزنه.
گفت که سینه چپش رو کامل تخلیه کرده و دست چپش که شاید از ورم، سه برابر دست راستش بود گواه این امر بود گفت که سرطان ریه داشته اما الان کمی بهتره گفت که سرطان استخوانش چند ماهیه دوباره عود کرده و بیشتر نگران تومورمغزیشه که مبادا دوباره بدخیم بشه توموری که چندین بار عمل کرده و دکترها نمیتونن غده ها رو بردارن چون همگی رو عصب هستن گفت بیشتر از دوازده بار عمل شده و بیشتر از نود بار شیمی درمانی و پرتو درمانی...گفت و گفت و گفت
و من فقط ساکت بودم و لبخند میزدم و جز این هیچ کار دیگه ای نتونستم انجام بدهم
اما میگفت یه همسر فوق العاده داره که از هیچکاری براش فروگزاری نکرده و در تمام این سالها بهترین پرستار جسم و روانش بوده و یه دختر سیزده ساله که از کودکی اش فقط یه مامان مریض داشته
دلتنگ و شرمنده همسر و فرزندش بود
اون خانم خیلی زیبا بود و ظاهر مذهبی هم نداشت اما گفت که تو این هشت سال اول خدا باهاش بوده وبعد هم خدا، و بعد چهارده معصوم و در آخر هم خودش که تا میتونه داره مبارزه میکنه چونکه زندگیش رو خیلی دوست داره.
میگفت شب عید غدیر بعد از چندین عمل که روی سرش انجام داده بودند با گریه حصرت علی رو به فرق شکافته اش قسم داده تا خدا هم به سرشکافته او رحمی کنه و میگه بعد از اون عید خیلی از مشکلات مغزیش برطرف شده
میگفت اونقدر سرطان ریه اش ناجور و کشنده بوده که بعد از چند عمل دکترها جوابش کرده بودن اما یه مشهد میره و شدت سرطانش فروکش میکنه که باعث تعجب دکترهاش بوده میگفت تو تمام این سالها هیچ وقت ناشکری نکرده وهمیشه امیدش به خدا بوده
میگفت چند وقته که استخونهاش دوباره خیلی دردناک شده اما از وقتی دکترش گفته باید شیمی درمانی بشه نذر کرده که بره زیارت امام حسین میگفت از وقتی این نذر رو کرده شماره سرطانش از 37 رسیده به 30 که دکترش گفته دیگه نیازی به شیمی درمانی مجدد نیست و اگه این عدد برسه به 27 به معنای اینه که سرطانش داره خوب میشه و میگفت که مطمئنه به خاطر کربلایی که قراره بره به 27 هم میرسه
ومن در مقابل تمام گفته هاش کم آوردم چرا که میدونم که از ایمان و امیدی که در وجود اون هست من بی بهره ام
میدونم که برای من و خیلی امثال من که سعی میکنیم به مذهبمون پایبند باشیم وقتی پای امتحان خداوند میرسه ممکنه که از صدها کافر هم بدتر عمل کنیم
تنها چیزی که بهش گفتم این بود که تا جاییکه من میدونم کیفیت زندگی آدمها خیلی بالاتر از کمیت زندگیشونه و تو این شانس را داری که در کنار یکی از بهترین مردهای دنیا، امیدوار و مومن زندگی کنی دعا کن تا منهم مثل تو مومن و امیدوار باشم.
- ۹ نظر
- ۲۹ شهریور ۹۰ ، ۰۷:۵۴
- ۴۰۴ نمایش