آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف دل» ثبت شده است

درهم

۲۶
آذر

به ۱۳۰ نفر دانش آموز پاکستانی فکر میکنم که دیروز٫ این افراطی های کثیف خون تک تک شان را بر زمین ربختند و به قلبهای تکه تکه پدرهاو مادرهایشان

به آن مرد روان پریش ایرانی که رفت و تن عده ای انسان را در قلب استرالیا لرزاند 

به دخترانی که هنوز هم گرفتار افراطی های بوکوحرام هستند و روح تکه تکه شان 

به روح زخم خورده دخترانی که اسید صورتشان را سوزاند

به خانواده های عزادار و بی خانمان غزه

به انسانهای گرفتار در چنگال داعش

....

دنیا خیلی درهم و برهم شده اما

اخبار ابولا را که دنبال میکنم

به آنهایی فکر میکنم که داوطلبانه رفته اند و به بیماران کمک میکنند

به بیماران و ریشه کن شدن این بیماری

همانهایی که سر برانکاردها را میگیرند و غذا در دهان بیماران میگذارند...دلم میخواهد بروم و دست تک تکشان را ببوسم

در دنیایی که خیلی ها مثل یک گرگ هار به جان انسانها افتاده اند، اینها فرشته اند


who is hussain

۲۰
آذر

وقتی که یک تکه از دل هزار تکه ات را زیر قبه اما حسین و تکه ای دیگر را در ایوان طلای نجف جا گذاشته باشی... هر جایی که باشی برایت کربلا میشود... و با پای دلت میروی

در جایی از  بهجت العرفا خواندم که:

امام زمان خودش را به واسطه امام حسین(ع) به همه عالم معرفی می‌کنند ... بنابراین در آن زمان باید همه مردم عالم، حسین(ع) را شناخته باشند... اما الان هنوز همه مردم عالم، حسین(ع) را نمی‌شناسند و این تقصیر ماست، چون ما برای سیدالشهدا(ع) طوری فریاد نزدیم که همه عالم صدای ما را بشنود، پیاده‌روی اربعین یکی از بهترین فرصت ها برای معرفی حسین(ع) به عالم است.

یک گروه و سازمانی هم هست که سه سال پیش در انگلیس به راه افتاد به نام: who is hussain

که خیلی مبتکر و خلاق دارند امام حسین را به دنیا معرفی می کنند

اینجا و اینجا را ببینید

و حالا این گروه کمپینی با نام "TeamGiveBack"  به راه انداخته و از تمام آزادگان جهان خواسته تا بیایند و احساسات و شناختشان از امام حسین را با کسانی که از او هنوز شناختی ندارند به اشتراک بگذارند

اینها بخشی از جملاتی است که به اشتراک گذاشته شده:

۱۴۰۰ سال پیش، مردی تا آخر ایستاد، آن مرد حسین(ع) بود.
من رباکاتا هستم، یک مدیر.
اسم من میرا است. من هفت سال دارم.
نام من احمد حنیف است. من استاد دانشگاه در رشته فلسفه و متافیزیک هستم.
نام من ربکا است و دانشجو هستم.
نام من رضا است…
حسین (ع) به من آموخت مهربان باشم…
حسین (ع) به من آموخت برای جامعه خود ایثار کنم …
حسین(ع) به من آموخت به کسانی که کمتر از من شانس پیشرفت داشته‌اند کمک کنم…
حسین (ع) به من آموخت دیگران را بر خود مقدم بدارم و رفتار خوبی از خود نشان دهم…
حسین(ع) به من آموخت تا به عقایدم ایمان داشته باشم…
برای اقامه عدالت اجتماعی به پا خیزم….
با آنچه اشتباه است مخالفت کنم و در کنار چیزهای درست بایستم…
در راهی که پیش گرفته‌ام ثابت قدم باشم…

و

.

.

.

 پ .ن :

این حسین کیست که عالم.......



روضه...رضوان

۲۴
آبان

حس میکنم که محرم و اندوهش دقیقا از همان ظهر عاشورا شروع میشود

درست است که پیش از آن، آب را بسته اند و تشنگی و تنهایی بیداد میکند اما تا ظهر عاشورا هنوز کسی در کربلا شهید نشده است

اما  ظهر عاشورا شروع مصیبت هاست و بعد هم شروع اسارت ها...

یکی از دوستانم میگفت اینها که بعد از گذشت چندین قرن، اینقدر از محرم و مصیبتهایش میگویند خسته نمیشوند؟

امام حسین یکبار شهید شد و خانواده اش هم یکبار به اسارت رفت و تمام! این همه رجز خوانی حال آدم را خراب میکند

بهش گفتم قصه امام حسین، قصه معرفت است قصه اخلاق است گفتم همین داعشی ها را میبینی، و جنایتهایی که پایانی ندارد، اینها فرزندان همین ابن زیاد و شمر و ابن ملجم اند...همین شمری که شانزده بار پای پیاده به حج رفت اما اخلاق و معرفت نداشت

این قصه را نباید فراموش کرد، برایش بایدحرف زد، گاهی هم باید رجز خواند ...تا شاید بشود کشتی نجات بعضی از غرق شده ها

دو سال بود که خیلی به روضه ای نمی رفتم...آنهم به خاطر نورا که واقعا هر دومان اذیت میشدیم

اما امسال مخصوصا دهه دومش را رفتم

همین کوچه بغلی مان...خانه یکی از همکاران همسرم

این آقای همکار کارگاهی دارد که کارگاه ساخت قطعات مکانیکی است

برای همسرم تعریف کرده بود که قصد توسعه کارگاهش را داشته و یک وام کلان با شرایط عالی هم از بانک برایش جور میشود

اما همان وقت در سفری که به قم داشته به دلش می افتد و از دفتر آقای بهجت که هنوز هم زنده بودند راجع به وام سوال میکند

ایشان هم میگویند جز برای نیازهای اولیه تان (مثل خانه دار شدن و ماشین دار شدن و یا کسب و کار اولیه تان) ازین وامهای بانکی استفاده نکنید..توسعه کارگاه را هم بگذارید از سود کارتان، آقای همکار هم بی هیچ چشم داشتی وام را برمیگردانند به بانک... .

حدیثی ار امام باقر میخواندم که فرموده اند:

خدا در روز قیامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده است باریک بینی می کند

حس کردم که این آقای همکار جز کسانی است این حدیث را فهمیده است

القصه پنج شب از ده شب دوم محرم را میهمان خانه شان بودیم  ...خانمها طبقه بالا بودند که با تی وی سخنرانی قسمت مردانه را نگاه میکردند،ویژگی قسمت مردانه حضور جمعیت زیاد روحانیون  جوانی بود که از دوستان خانوادگی صاحب خانه بودند

در قسمت زنانه هم با وجود جمعیت خیلی بالایی که حضور داشت و با وجود سخنرانی که در جمعشان هم حضور نداشت، سکوت بود و توجه

به قسمت عزاداری و سینه زنی هم که میرسید همه خانمها خیلی یکدست با هم و نشسته، سینه میزدند

مداحی ها هم خیلی سنگین بود و از شور گرفتن ها خبری نبود

شام مجلسشان هم کاملا گیاهی بود....انواع خورشت و پلو بدون گوشت

به نظرم روضه شان چیزی بیشتر از یک روضه بود

خیلی خوب است که جایی را پیدا کنی جاییکه همه جوره به دلت بچسبد

و بعد هم بنشینی گوشه ای و برای زنده نگه داشتن نام و یاد امامت، نرم نرم سینه بزنی

و بعد هم به دخترت نگاه کنی به دنبال برادرش می گردد و به هوای برادرش سینه میزند و حسین جان میگوید....


عکس

۰۳
آبان
وقتی قرار میشود که من ازین دو تا عکس بگیرم، دست در دست یکدیگر، همدست هم می شوند مبادا که عکسی درست گرفته شود
انگار که یکی دائم قلقلکشان بدهد، فقط میخندند و مثل گندم برشته دائما بالا و پایین میپرند، نشستن و ایستادن هم در هنگام عکاسی اصلا برایشان معنایی نمیدهد
از خیل عظیم عکسها، فقط این عکس قابل انتشار شد

پ.ن: محرم جزو ماههای حرام است و این یعنی جنگ حرام، خونریزی حرام، تجاوز حرام...
هزار و چهار صدسال قبل حرمت این ماه و اهل بیت پیامبر را شکستند...این روزها را نمیدانم!!!!

نوشته ای از هومن شریفی:

هیچ کشوری کوبانی را جزئی از خودش نمیداند

کردند و سنی ....

همین کافیست کشورهای دور و برش، چشمشان را بندند

که از کرد ها زخم ها خورده ایم ....

ترکیه مرزش را هم می بندد

مبادا کردهای کشورش بروند خیلی اتفاقی از هم نسل هایشان دفاع کنند

پایگاه نظامی آمریکا در ترکیه مجهز به 40 هلی کوپتر آپاچی است

که قوی ترین جنگ افزار هوایی در حال حاضر برای مبارزه های چریکی و خیابانی است ....

و کوبانی دارد با گریه و ترکش و غیرت

کوچه هایش را یکی یکی از دست می دهد .......

اما هیچ کدام آنها در حوالی کوبانی پرواز نمی کنند.........

و داعش ..........

نیرویی که نه تنها از دوربین ها فراری نیست بلکه با افتخار

رو در روی تمام جهان سر از گردن جدا می کند

و سرباز هایش در رویایشان

به لحظه همخوابگی با دختران کرد می اندیشند ...

یا در گفتمانی مدرن تر آنها را به کنیزی می برند ..........

و جهان چه می کند ؟؟؟؟؟

نگاه ... نگاه ... نگاه .......

آمریکایی که زمین تنها زیر یک ناو دریایی اش گرد دیده می شود.... نگاه می کند

روسیه که از داعش نفت می خرد .......... نگاه می کند

ترکیه که گروگان هایش را معاوضه می کند ... نگاه می کند .............

و روز به روز برق چاقو به گردن نزدیک تر ............

و مسلما هیچ کس در آینده از سازمان حقوق بشر

از کاندیداهای بعدی ریاست جمهوری کشورهاییکه

 که خود را مدعی حقوق بشر می دانند

هیچ نخواهد پرسید .......

دنیا همینقدر کثیف است ....

پدرم همیشه راست می گفت .... سیاست کثیف ترین مفهوم دنیاست

حالا همگی به سان سال نوی میلادی

به شمارش معکوس می نشینیم

در میدان های بزرگ شهر .... تا آخرین دختر کوبانی

آخرین گلوله اش را برای خودش نگه دارد

که هرگاه مطمئن از محاصره شد ...

شقیقه اش را از درد عدالت دنیا آزاد کند

کوبانی هم می رود ...

و آب از آب هیچ دولتی تکان نخواهد خورد .....

و سازمان حقوق بشر همچنان با اسم قدیمی اش فعالیت می کند ........

و یوتاب های کوبانی آرام آرام

زیر دست های اسکندر گونه ی داعش با گلوله / عروس می شوند .........

علی که باشی برایت فرقی ندارد یتیم چشم به راهت مسلمان است یا مسیحی یا یهودی . کیسه را می گذاری و میروی...

علی که باشی برایت فرقی ندارد که خلیفه مسلمینی یا یک شاکی ساده، میروی دادگاه و چون شاهد نداری حکم به نفعت نمی دهند وبرایت فرقی نمی کند او که همراهش به دادگاه رفتی مسیحی بود اصلا ....

علی که باشی برایت فرفی نمی کند خلخال از پای زن مسلمان درآورند یا یهودی، فقط میگویی اگر دق کنی از این خبر حق داری ...

علی که باشی برایت فرق نمی کند او که از بیت المال امانت گرفته دخترت است یا هر کس دیگر ، ابرو درهم می کشی و مؤاخذه اش می کنی ...


علی که باشی برایت فرقی نمی کند او که ازتو کمک خواسته و سهم بیشتری از بیت المال می خواهد عقیل برادرت است یا دیگری، آهن گداخته را به جان می خری تا او را پشیمان کنی...

علی که باشی حتی کعبه هم برایت سینه می شکافد و به آغوشت میکشد... 

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی(ع)

کل مراسم حج را در خوش بینانه ترین حالت، شاید بتوان سه روزه تمام کرد

زمان اصلی حج واجب بعد از محرم شدن، از ظهر نهم ذی الحجه شروع میشود که با دو روز وقوف در صحراهای عرفات،مشعر و منا همراه است و تا آخر روز دهم( عید قربان ) ادامه دارد

پایان حج هم در بازگشت به شهر مکه است و طواف وداع، که میتواند فردای همان روز انجام شود

خلاصه اینکه کل زمان حج می تواند در سه روز خلاصه شود که دو روز وقوف آن، حتما باید در نهم و دهم ذی الحجه انجام شود اما حاجیان برای بازگشت به مکه و تمام کردن حج تا پایان ماه ذی الحجه فرصت دارند...

تمام سختی و ریاضت و بهره حج همان دو روز است

همان دو روزی که با دعای عرفه در صحرای عرفات شروع میشود و تو هستی و خدای خودت که تو را در دل یک صحرای بزرگ رها کرده است تا راه بروی و فکر کنی، قدم بزنی و ذکر بگویی و گاهی بنشینی و نگاه کنی به این صحرای عظیم که در دل خودش قیامتی برپا کرده از میلیونها انسان سفید پوش که قصد حج کرده اند و همگی شان این دو روز را در دل این صحرا هستند

خیلی ها هستند که آرزوی حج به دلشان مانده و گاه تا پایان عمر هم بر دلشان می ماند

وقتی که بضاعت سفر نیست، وقتی که بیمار هستی، وقتی که بیمار دار هستی، وقتی که مسئولیتت آنقدر پر رنگ است که نبودن یک ماه ات، عملاٌ غیر ممکن می شود، وقتی که حالا حالا ها باید در صف انتظار بایستی....

تو می مانی و یک آه بزرگ که در لحظه بدرقه دوستان و آشایانت به دلت نشست و تو می مانی و یک حسرت عمیق وقتیکه سپید پوشان را نظاره میکنی...

در جایی خواندم که خداوند خطاب به حضرت داوود (ع) فرموده است :"اگر آنان که از من روی برتافتند

میدانستند که چقدر مشتاق دیدارشان هستم ، هر آینه از شوق جان می سپردند"

و تو با تمام اشتیاق و آه و حسرتی که در دلت موج میزند شک نکن

شک نکن که خدا  خیلی خیلی خیلی دوستت دارد

قصه غریبی است اما

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود...



شب

۲۵
تیر

طبق معمول با محمدحسین میرویم سراغ دیدن مستند های فضا

و محمدحسین شیفته این مستند شده و گاه ساعتها با نگاهش و افکارش آن را می بلعد و گاهی به زبان خودش آن را برایم تفسیر میکند

 فیلم  با سفر از زمین به سمت آسمان شروع میشود و از تمام کهکشانها گذر میکند و درنهایت به یک حجم سبز میرسد (که زمین درین حجم سبز به اندازه یک اتم بیشتر نیست)

محمدحسین این حجم سبز را خیلی دوست دارد میگوید با تمام شدن این حجم سبز بهشت شروع میشود و شک ندارد که خدا این حجم سبز را در آغوش گرفته و تمام دعاهای ما را می شنود...

آسمان همین شبهای پرستاره این سرزمین کویری برای  شگفتی من کافی ست چه برسد به آن حجم سبز...

این شبها دلم را میگذارم جای دل محمد حسین

و به همان خدای خیلی بزرگی فکر میکنم که این جهان را در آغوش گرفته است و دعاهای مرا میشنود

و به این فکر میکنم که اگر بخواهم به آخر این دنیا سفر کنم و به بهشت پسرم برسم شاید چندین سال نوری وقت لازم باشد

اما روزها و شبهایی هستند که بعد زمان را میشکنند و یک شب آن به اندازه هزار ماه کش میآید..

به اندازه هزار ماه کش می آید و بلند میشود

آنقدر بلند که در یک شبش میتوانی به آن ته دنیا سفر کنی 

شاید هم تمام دریچه های آسمان باز میشود که همه چیز انقدر سریع میشود

هر چه که هست، این شبها را نباید از دست داد!

 شبهای قدر....رمضان ۹۳

پ.ن: پدرش در آغوشش میگیرد و بعد هم رها میکند...او رها میشود اما تا آخرین لحظه افتادنش دستهایش محکم است و لبخند میزند چونکه به آغوش پدرش اطمینان دارد

خدایا مرا هم مانند این کودک دوساله مطمئن کن

و مقدرمان کن به بهترین هایت

برکت

۱۱
تیر

هوای گرم تیرماه این روزها خیلی نمود میکند  

پسرم، ظهر در راه برگشت از مسجد یک بستنی یخی پرتغالی نوش جان کرده و به محض رسیدن به خانه از مزه بستنی و پرزهای پرتغال و خنکی که به جانش نشسته برایم سخنوری میکند

بعضی از سحرها را بلند میشود و بادام میخورد نیت روزه میکند و نمازش را میخواند وبعد هم میخوابد

هرچیز را که دوست دارد میخورد، اما در مورد چیزهایی که دوست ندارد به جمله من روزه هستم اکتفا میکند و از خورردن سرباز میزند

دخترم هم که راه و بیراه کنار یخچال است و محتویات آن را رصد میکند یا دائما آب یخ طلب میکند..وقت غذایش هم چند لقمه را به زور به دهان من میچپاند

وقت افطار هم که میشود ناگهان قالب پنیر گم میشود و لب و لوچه پنیری دخترمان هم گواه ماجرا...

و آب جوشیهایی که حالا دیگر کمی ولرم شده اند همگی شان توسط ایشان تست میشود که مبادا مزه یکی با دیگری فرق کند

و من هم این وسط گاهی خسته ام و خیلی هنر کنم به قرائت روزانه قران برسم اما کلنجار رفتن با بچه ها، قسمت اصلی ماجراست که نایی به بدن نمیگذارد

اما این را هم میدانم که اگر بچه هایم حس کنند ارمغان این ماه مبارک برایشان یک مادر بد اخلاق شده تمام قافیه را باخته ام

رمضان مبارک و برکت آن در زندگی ها تا ابد مستدام

سلما

۲۷
خرداد

خواب میبینم  و باز هم دوباره همان صحنه ها تکرار میشود...

جنگ شده و از زمین و آسمان تیر و ترکش میبارد و من و بچه هایم بی خانمان و آواره شده ایم و به ما میگویند جنگ زده

خواب میبینم که بمبی در کنار گوشمان منفجر میشود و هر کداممان به گوشه ای پرتاب میشویم و من دیگر هیچ کس را پپدا نمیکنم

این خوابهای من خیلی تکرار میشوند

و زمان عود این خوابها هم زمانی است که در گوشه ای ازین دنیای بزرگ، باران گلوله باریدن میگیرد

و حالا این گوشه از دنیای بزرگ قسمت ما مسلمانانها شده است

هر جوی خونی که در عراق به را می افتد، ذهنم را پرتاب میکند به سمت آن زن عراقی و کودکان نازنینش که در نجف هم صحبتشان شدم و کودکانش را بوسیدم و یا آن پیر زن مهربان عراقی که در حرم امام حسین تسبیحش را بوسید و به چشمهایش را گذاشت و آن را به من هدیه داد همان پیرزنی که پسرش قربانی یکی از همین بمبها در عراق شده بود همان پیرزنی که به من قول داد هر وقت که به حرم امام حسین می آید و قران میخواند قسمتی از آن را هم به روح پدرم هدیه کند

هر بمبی که در سوریه منفجر میشود قلبم تیر میکشد به یاد سوری ها و بچه هایشان...

همان بچه های سوری که یکبار که از کنار مدرسه شان گذشتم از داخل ماشین برایشان دست تکان دادم و آنها هم با کلی ناز و ادا خندیدند و برایم دستهایشان را بالا بردند و حالا...

و حالا خیلی هایشان شهیدند و خیلیهایشان هم جنگ زده و آواره و پناهنده به کشورهای مجاور...

قصه این روزهای عراق هم که از غصه گذشته است...

مسلمانی اسلحه به دست میگیرد و الله و اکبر میگوید و مسلمان دیگر را میکشد

مسلمانی به خودش بمب میبندد و لا اله الا الله میگوید و درمیان جمعیت مسلمانان دیگر به خیال رسیدن به بهشت خودش را به درک واصل میکند و جمعیت کثیری را داغدار...

شکی نیست که اسلحه و بمبها و خیلی از منابع مالی شان را دیگرانی که ذی نفع این جریانات هستند تامین کرده اند اما عقده ها و عقید هایشان که حاضرند از جانشان هم بگذرند چه میشود؟

مگر ما چند قران و پیامبر داشته ایم که به اینجا رسیده ایم؟

مگر پیامبر مهربان ما جز برای به اوج رساندن ما به قله های ادب و اخلاق مبعوث شده بود؟

روزگار غریبی است

روزگاری که دین اسلام طبق آماری جاهلانه، خشن ترین دین معرفی میشود

روزگاری که خیلی ها نشسته اند و به ریشه هایمان میخندند  که تا وقتی اسلام دارید عقب مانده اید و در جنگ

روزگاری که اگر دراین شبکه های اجتماعی گشتی بزنی میبینی که خیلی از دوستان و هم دانشگاهی هایت که روزگاری برای دیگران منبر میرفتند حالا با عقاید زیر و زبر شده شان اگر به خیلی از عقیده ها و مبناهای دینی نتازند روزشان شب نمیشود

این حرفها گوشه دلم جمع شده بود تا به بچه هایم بگویم...می گویم برای فردا...برای فردا که میخوانند

برای فرداهایی که ممکن است با شکها دودلی ها  مواجه شوند

معنی خیلی از گفته ها را امروز بیشتر از قبل حس میکنم

اینکه روزی می آید که مسلمان بودن واقعی مثل نگه داشتن شعله آتش بر کف دست است...رنج میکشی و میسوزی

اینکه وقتی امام عصرمان بیاید خیلی از علما باورش نمیکنند و مردم گمان میکنند دین جدیدی ظهور کرده است

کاش کلام خدا را از عمق جانمان و با معنی میخواندیم و درکش میکردیم

اعتدلوا

و لا تفرقوا

لا نُفَرِّقُ بینَ أحَد مِنهُم وَ نَحنُ لَه مُسلمون

 و اینکه برتری شما در اتحاد و شکستتان در متفرق شدنتان است

چقدر راحت ازین آیه ها عبور کردیم و آنها را به باد فراموشی سپردیم


پ.ن: این نیمه های شعبان برای من غم بارند

خدایا ما به وعده تو برای صلح جهانی و دنیایی پر از عدل به کمک اولیائت، دلخوشیم و منتظر

قائد ما، ره بر ما، امام ما، این روزها را میبیند و باز هم اجازه حضور ندارد

خدایا به غربتمان رحمی کن...

 

 

خورشید

۲۲
ارديبهشت

دلمان که تنگ میشود راهی دیارش میشویم

اول رجب بارمان را بستیم و مقصدمان دیدار خورشید 

یادش بخیر آنوقتها به محض ورود می ایستادیم و اجازه ورودمان را با اندک سرمایه ای که از حضور قلب داشتیم میخواندیم و بعد هم قدمهایمان را میشمردیم تا به محضرش برسیم

اما حالا ....

حالا باید حواسمان، شش دانگ به موجوداتی باشد که شده اند مایه آزمایش این دنیای ما...

خدایا ما و حواسمان را لحظه ای رها مکن

پ.ن: تا چند سال قبل که نه بچه ای بود و نه کمر دردی و ... خیلی راحت درین صحن و سراهای حرم قدم میزدیم ...اما حالا با بچه ها وضعیت فرق میکند یک کم که راه می آیند خسته میشوند  تعداد ماشین برقی های حرم هم آنقدر کم است که در کنار  صفهای دراز و طویل این  همه زائر مریض و ناتوان ما خجالت میکشیم سوار این ماشینها شویم

یا  کافی است در حرم و یا رواقها باشی و بچه نیاز به سرویس بهداشتی داشته باشد باید راههای آمده را از ابتدا برگردی تا به سرویس بهداشتی نزدیک درهای خروجی برسی...به خادمها هم که مشکل را اعلام میکردیم اظهار شرمندگی میکردند و میگفتند در مورد افراد سالمند این مشکلاتی که شما میگویید حادتر است میگفتند ما به آستان گفته ایم اما...کاش آستان در کنار بزرگ کردن حرم مطهر  اسباب و سایل آن را هم فراهم کند و چاره ای بیندیشد 

پ.ن دو :برای یک آشنا: تویی که خودت در اوج سختی و مشقتی اما میشوی سنگ صبور...تویی که خودت پراز غمهای ریز و درشتی اما تمام تلاشت را میکنی که غمی را از دلی بزدایی و میشوی گره گشای خلق خدا...تو و امثال تو را که میبینم یقین پیدا میکنم که قلب سلیم نعمتی است که به هر کسی عطا نمیشود

بهشت

۰۲
ارديبهشت

نزدیک اذان صبح، دم دم های شفق، سبوح و قدوس هایشان شروع میشود

هر آواز و چک چکی، حکایت خاص خودش را دارد

سپیده که میزند  زمزمه ها عاشقانه تر می شود

و من اینجا، پشت شیشه نظاره گر تمام عاشقانه ها و رمز و رازهایشان هستم

پنجره را که باز میکنم پر میکشند و باد صبا به صورتم پرتاپ میشود

و عطر یاسها قلبم را خنک میکند

خدایا

خدایا تو چقدر خوبی

که گه گاه

بهشت را نشانمان میدهی

 در اردی بهشت هایت...

خوبی بی انتها

۲۷
فروردين

برنامه پزشکی شروع شده و  میهمان برنامه یک دکتر متخصص  کودک با موهای یکدست سفید است

دکتر مهربان میگوید بهتر است که مادران به جای آب میوه از خود میوه برای کودکانشان استفاده کنند مجری برنامه میگوید این آب های میوه تتراپک چطور هستند آقای دکتر؟

آقای دکتر لبخندی میزند و میگوید این نهایت بد سلیقگی و بی حوصلگی یک مادر است که این آب میوه هایی را که شش ماه پیش دراین قوطی ها ریخته اند را به خورد فرزندش بدهد

و بلافاصله قسمت تبلیغ ها شروع میشود و خانواده ای را تبلیغ میکند که مادر خانه  با ورود بچه هایش به خانه بلافاصله سراغ یخچال میرود و بچه هایش را به نوشیدن این آب میوه های تتراپک دعوت میکند...همه مینوشند و لبخند میزنند 

تبلیغ غذاها و سالادهای آماده و نیمه آماده و... هم که جای خود را دارد

کاش فضای ساخت این تبلیغها حداقل بیرون از خانه و یا در در راه سفر بود نه در محیط خانه

و من بیننده میمانم بین این همه ساز مخالف ...

و نمیدانم چرا ذهنم پرتاب میشود به خانه هاییکه  پدر و مادرها در آن پر از ساز مخالفند و ناکوک 

برای یک موضوع خاص

پدر امر میکند و مادر نهی میکند

پدر خشم میکند و مادر میخندد

پدر همراه میشود و مادر رها میکند و....

برخوردهای نابهنجار پدر و مادر، بی ملاحظه اینکه فرزندشان نظاره گرشان است هم جای خود دارد

شاید پدر و مادرهای عجول و عصبی و سرگردان امروز نتیجه همین سازهای مخالف و ناکوک پدر و مادرهای دیروزشان باشند

و این تاثیر بر کودکان در مورد مادر خیلی خیلی بیشتر است

مادرهایی که با کوچکترین رفتاری مثل اسپند روی آتش میشوند و فضای روحی و روانی خانه را تیره و کدر میکنند و به جای داشتن فرزندانی شاد و سالم ، فرزندانی عصبی و پر از تنش را از خودشان به یادگار میگذارند

استثناهایی هستند اما یک مادر اگر بخواهد میتواند محیط خانه اش را گلستان کند

گاه با سکوتش گاه با گذشتش گاه با ندیدنش و همیشه و همیشه با مهربان بودن و درایتش

یک مادر میتواند آنقدر زیبا بنوازد که حتی ساز مخالف و ناکوک همسرش را هم موافق کند

میتواند چونکه خدا این قدرت را به او هدیه کرده است

من فکر میکنم که  اگر ما مادران هم جزو همین فرزندان بوده باشیم، میتوانیم که امروز اصلاح شویم و نگذرایم که در خانه هایمان ساز مخالف زده شود ، اگر که بخواهیم 

اگر که بخواهیم فرزندانی شاد وقوی،  و مودب و با اخلاق داشته باشیم تا جایی که خود خدا هم به ما افتخار کند

و حضرت زهرا،

بانویی است که خدا به او افتخار کرده است

بانو جان چقدر خوب است که ما شما را داریم و چقدر خوب است فرزندانی پاک و دانشمند که نمونه اند در ادب و اخلاق را از سلاله خودتان و مولایمان تربیت کرده اید و برای ما به یادگار گذاشته اید...شما همان خوبی بی انتهایید

میلادتان مبارک

آخر اسفند

۲۷
اسفند

با وجود خواستن های محمد حسین هنوز مهیای سفره هفت سینمان نشده ام...

هر روز میگوید پس کی سفره مان را پهن میکنیم؟کی تخم مرغ ها را رنگ میکنم؟

ماهی هایش را هم از دو هفته قبل خریده است و ذوقشان را میکند...

این اسفند نزدیک بهار معجزه میکند با دلهای چشم به راهمان...

نزدیک تحویل سال که میشود همگی با دستهای گره خورده ، کنار سفره مینشینیم و من مثل هر سال چشمانم پر از اشک میشود...

به خاطر تمام خوبیهایی که از خدا گرفتم 

به خاطر دعاهایی که مستجاب شد 

به خاطر دعاهایی که هنوز به ایستگاه استجابت نرسیده است و خود خدا میداند که چقدر منتظرم

به خاطر کوچ آنهایی که وقتی رفتند قسمتی از من هم رفت، به خاطر آنهایی که جای خالی شان درین دنیا با هیچ چیزی پر نمیشود

همه اینها را در قاب آیینه کوچک سفره هفت سین میبینم و اشک میریزم

اما سال جدید را که تحویل میگیرم  بلند میشوم و اشک هایم را پاک میکنم وقران به دست عیدی بچه ها را میدهم...تا باد چنین بادا

پ.ن: همین یک هفته پیش بود که هواپیمایی از مقصد مالزی به چین در آسمان گم شد..هر روز خبرش را پیگیری میکنم و مانده ام از دلهای نگران عزیزانشان که این روز ها منتظرند...

برای دلهایی  دعا میکنم که خیلی وقت است منتظرند

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار، کافی نیست

چنین که یخ زده تقویم ها اگر هر روز 
هزار بار بیاید بهار کافی نیست

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلاج دار کافی نیست

گل سپید به دشت سپید می روید 
سپید بختی این روزگار کافی نیست

خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

فاضل نظری

یک جاهایی هست که وقتی به آن وارد میشوی، قدم به قدم که میروی پر از انرژی مثبت میشوی

پر از نور و لبخند

اصلا انگار برای آمدنت جشنی گرفته اند

و من حرم شما را دوست دارم

گهگاهی فکر میکنم که چه میشود اگر روزی حرم امنتان فقط و فقط میزبان من باشد و بس

می آیم و در تمام صحن هایتان با دست باز میدوم و با سر انگشتانم تمام دیوارها را لمس میکنم و  تمام خطها و نقش و نگارها را نوازش میکنم

ابتدای تمام رواقها می ایستم و از عمق جانم اذن ورود می خواهم و بعد هم کنار ضریحتان می نشینم و تا صبح با خدا حرف میزنم

اما نه...حرم شما با زائرانش خوب است و  دلهای مشتاقشان،

دلهایی که میتوانند عالمی را زیر و زبر کنند...

اصلا بیشتر این انرژی مثبت و این حس پروانگی به برکت همین دلهایی ست که به دلهای شما پیوند خورده است

و من هم اینجا یک زائرم...زائری که آرزو میکند که کاش  ششم اسفندی از راه برسد و او همان روز را مهمان حرم تان باشد

خدا را چه دیدی...

شاید آن روز، دوباره  متولد شوم....

گل

۲۳
دی

 در خاطرات ریگی نقل شده است که هر وقت مریدانش برای انجام عملیاتها مایوس می شدند، نمایش فیلمها و عکسهای مراسمات ویژه عمر کش....  مایه قوت قلب و استواری شان بوده است

تمام گل های محمدی عطرشان را از نفس شما گرفته اند

میلادتان مبارک

دنیای ما عطری از جنس شما را کم دارد این روزها.....

خدا

۰۷
دی

مدتی بود که حسین به برداشتی رسیده بود که آزرده خاطرم میکرد

و برداشت او این بود که خدا نیست چونکه دیده نمیشود

من و پدرش تمام مغزمان را به کار گرفتیم و کلی مثال علمی برایش زدیم از چیزهایی که هستند اما دیده نمی شوند

حرفهای ما را خوب گوش میکرد،  اما بعد از آن دوباره حرفهای خودش را تکرار میکرد و معلوم بود که اینها توجیه کننده ذهن کوچک و پرسشگر او نیست

شب تولد حضرت مسیح بود که دوباره محمد حسین همان حرفهای قبلی اش را دوباره تکرار کرد دلم گرفته بود ازینکه نتوانسته ام جوابی برایش پیدا کنم

یک لحظه دلم رفت کنار دل حضرت مسیح و خودشان کمکم کردند...معجزه...انبیاء

با توسل به خود حضرت مسیح شروع کردم و برایش از پیامبران و معجزه هایشان گفتم و اینکه همیشه در طول تاریخ وقتی انسانها در مورد خدا شک میکردند پیامبران می آمدند و با معجزه هایشان، قدرت خداوندی را نمایش میدادند که هرگز دیده نمیشود

آنقدر برایش شیرین و شگفت انگیز بود که کارمان برای جستجوی معجزات پیامبران به گوگل رسید...میخواندیم و لذت میبرد و من هم خدا را شکر میکردم

و از آن روز به بعد این درگیری فکری تمام شد..و انگار این ذهن پرسشگر هم به جوابش رسید

حضرت مریم را خیلی دوست دارم به نظرم قصه رنج بارداری حضرت مریم در عالم بی نظیر است و میوه تمام صبوریها  و ایمان حضرت مریم هم میشود پیامبر خدا...

و حالا من حس میکنم که چقدر پیامبران ما در هر زمانی راه بر و مهربانند....

و مهربان تر از همه اینها خداست

خداییکه:

دیدگان او را درک نمی کنند، ولی او دیدگان را درک می کند و او باریک بین و داناست  (سوره انعام)

پ.ن: دوست داشتم پسرم امسال کارتون اسکروچ را ببیند که پخش نشد این کارتون پر از درسهای بزرگ است و این واقعیت که امروز خیلی ها دارند اسکروچ وار زندگی میکنند و خودشان هم بی خبرند....

حجاب

۲۳
آذر

هر آدمی تو زندگی اش حق انتخاب داره

خوب منم خودم انتخابش کردم...حجابم رو میگم...خودم فکر کردم و انتخاب کردم

تو رعایتش هم سعی میکنم دقتهای لازم رو داشته باشم

اینکه مانتو ام پوشیده و بلند باشه، روسری گیره دارم  به بلندای کمر برسه...اینکه حتی یه تار مو هم دیده نشه...اینکه آرایشی روی صورتم نباشه...و من اینجور بودن رو دوست دارم چونکه خودم انتخابش کردم

اما به قول یکی از دوستهام که مشابه خودمه: ما رو نه این طرفی ها قبول دارن و نه اون طرفی ها

خیلی از دوستهای بی حجابم که من رو میبینن کلی گله و شکایت میکنن که چقدر سخت میگیری، مگه حجاب قراره چی باشه...بیین خیلی ازین چادریها از تو بیشتر آرایش میکنن و به خودشون میرسن

و خیلی از دوستان چادری معتقد، هم هراز گاهی یاد آور میشن که چادر همون حجاب قطعی هست که قران بهش اشاره داره و خلاصه یه جای کار من میلنگه

تو خیلی از روضه ها هم من بدون چادر هستم که از بدو ورودم میتونم نگاههای منتقدی رو که من رو تمام قد رصد میکنه رو تشخیص بدم

یادمه تو جشن پارسال مهد محدحسین مدیر محترمشون اومد یه آهنگ جفنگ گذاشت که بچه ها بریزن وسط و شادی کنن...خلاصه همه بچه ها هم اومدن وسط و ..پسر من هم کلا خوشحاله و با کوچکترین ضرب و آهنگی حرکات موزون انجام میده و جالب اینجاست که بین این همه مامان  با پوشش های متفاوت که بچه هاشون وسط بودن خانم مدیر صاف اومد سراغ من که خانم پاشو بیا محمد حسین رو ببین  نه به خودت و نه به پسرت!!!

اینها نمونه ای از تناقضات من بود...برای منی که دوست دارم اگه قطب شمال هم میرم همین شکلی برم

خود من همیشه کیفیت پوشش برام مهم بوده اما در مورد چادر هم , حجابی که از دیدگاه من, مراعات کننده واقعی اون نه به جهت حجابی که تو خانواده اش بوده و نه به خاطر جایگاهی که داره بلکه فقط و فقط به خاطر عقیده به حجاب چادر, داره اون رو رعایت میکنه تو جامعه امروز ما، مثل یه جهادگر با ارزشه....

 اماجامعه امروز ما جامعه عجیبی شده که حجاب یه جاهایی توش بازیچه شده مثل چادری هایی که حتی به حجاب هم معتقد نیستن اما به صلاحشونه که چادر بزارن و همین گروه از خانمها هستن که ارزش حجاب مخصوصا حجاب چادر رو تو جامعه ما به شدت پایین آوردن که البته مقصر اصلی به نظر من تفکری بوده که باعث شده این صلاح دید شکل بگیره

اما فارغ از تمام اینها حجاب یک ارزش الهیه که تا وقتی خودت انتخابش نکرده باشی نمیتونی لذت داشتنش رو هم بچشی....

مراسمهای عزاداری زیادی را تا به حال با چشمهام دیده ام

در تهران که به وفور... مخصوصا اینکه هر شهر و قریه ای هم یک هیئت مقیم در تهران دارد که میتوانی گزیده ای از رسوماتشان را ببینی

اما در چهار سالی که  تبریز بودم مراسمی را تجربه کردم که به رنگ هیچ کدام از شهر ها نبود

یادم است که  روزهای عزاداری که میرسید پدر یکی از هم اتاقی هایمان خودش رابه  تبریز میرساند و ما را به نقاط مختلف شهر می برد..

در مراسمشان علم و کتل و زنجیر و طبل و سنج نیست، و در دسته هاشان مردها دوش به دوش هم می ایستند و یک دستشان بر دوش دیگری حلقه شده و با دست دیگرشان سینه میزنند و راه میروند

ازین نذری های فراوانی هم که در اغلب شهرها به وفور در هر کوی و برزنی یافت میشود، خبری نیست

حس میکنم مردم این شهر، فقط و فقط به خاطر امام حسین به کوچه ها میروند

پ .ن: این روزها چقدر همه راحت نوای "لبیک یا حسین" را سر میدهند

علی فانی...گرفتار غم های زینب ، سیه پوش قاسم

 

تشنه

۰۸
آبان

این آفتاب کم رمق پاییز که از پس گرم کردن دلت برنمیاد، باعث میشه که گاهی وقتها خیلی زود دلگیر بشی

مخصوصا وقتهایی که هیچ چیزی سرجای خودش نیست

وقتهاییکه حواست نیست و انقدر تخم خردل تو غذات میریزی که از شدت تندی غذا، همه دلگیر میشن و به زور دو سه لقمه ای بیشتر نمیخورن

وقتهاییکه خسته ای و داری ولو میشی اما باید سرپا بایستی و کارهات رو درست انجام بدی

وقتهاییکه که میگی الان وقتشه و میتونم روی مبل ولو بشم و یه کم آروم بگیرم ...که دخترت میاد و یه گاز جانانه مهمونت میکنه و موهات رو از عمق وجودش میکشه و از شدت ذوق جیغ میزنه و میپره تو بغلت و تو هم انقدر عصبی میشی که از تو بغلت پرتش میکنی بیرون و اون هم از ته دلش ضجه میزنه.

پر از عذاب وجدان میشی اون هم با وجدانی خسته

اما تو همین احوال، وقتیکه حسین از راه میرسه و برادر وار، خواهرش رو طوری آروم میکنه که لبخند رو به لبش میاره و بعد هم میاد سراغ منو و خیلی مهربون میگه:

"میدونم که خسته ای میدونم که کمرت درد میکنه اما نورا خیلی کوچیکه ناراحتش نکن...امامهای ما هیچ وقت ازین کارها نمیکردن مامان فروغ!"

اینجاست که بهترین مسکن دنیا میشی برای دلم و تمام خستگی ام رو از تنم به در میکنی حسین خوب من!

پ.ن:امروز بیست و چهارم ذی الحجه، روز مباهله و روز خاتم بخشی امیرالمومنین است، مولای من شما آنقدر مهربان و بخشنده اید که در حین نماز هم سائلتان را در میابید این روزها حال کسی را دارم که در کویری، تشنه است، مرا هم مانند همان سائل ببینید...فقط تشنه جرعه ای از خوبی هایتان هستم...همین!

کویر متین آباد نزدیکی بادرود نطنز

شلوار

۳۰
مهر

چند وقتی بود که دنبال یه شلوار لی خوب برای دخترم بود اما اون چیزهاییکه پیدا میکردم رو دوست نداشتم یا انقدر کلفت وشق و رق و نا زیبابودن و پر از جیب و حواشی  که اصلا نمیشد بچه باهاش راه بره و راحت باشه و اونهایی هم که من خوشم می اومد مارک دار بودن وانقدر گرون که بیشتر ازینکه که از قیمتشون تعجب کنم خنده ام میگرفت

این شد که یه سرچی تو نت کردم و مدلهای خیلی خوبی پیدا کردم اما بعدش عذاب وجدان گرفتم که چرا من خیاطی بلد نیستم که از پس یه شلوار بر بیام تا اینکه چند وقت پیش رفتیم بازار پارچه و نیم متر پارچه لی گرفتم و با کلی بالا و پایین کردن و استفاده از سنگ پا برای سنگ شور کردن و رنگ آکرلیک برای نقش زدن و ...یه شلوار آماده کردم که هم راحته و هم خیلی به تنش قشنگه...

پ.ن  :چند وقتیه دارم به گیاه خواری فکر میکنم و تا حدودی هم عمل میکنم البته منظورم وگان بودن و گیاه خواری مطلق نیست...

منظورم کمتر گوشت خوردنه( اعم از قرمز و سفید)...چیزی که خوردن هر روزه اش شده عامل هزاران درد و مرض اما به روی خودمون نمی آریم و باز هم میخوریم

و این حدیث از حضرت علی که درین مورد همیشه برام تکان دهنده بوده:

امام علی(ع): شکم هایتان را گورستان جانوران نکنید.

امام صادق(ع):  حضرت علی(ع) اعتیاد به خوردن گوشت را بد می شمرد و آن را اعتیادی همچون اعتیاد به شراب می دانست.

خدایا شکرت که چنین مولایی دارم من

 الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی بن ابیطالب

 

عکس هم تو ادامه مطلب