آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

دوستانه

دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۵ ق.ظ

کافی است که چند روزی از وبلاگم دور باشم، بیشتر از آنکه دلم برای نوشتن تنگ شود، دلتنگ دوستانم میشوم

دوستانی که خیلی وقت است که با هم مینویسیم با هم بزرگ میشویم، با هم...

یادمه که اولین تجربه وبلاگ نویسی من تو یاهو سیصد و شصت بود و به نظرم عالی بود و همونطور که از گوگل ریدر دلخورم  از یاهو هم دلخورم که این سرویسش رو جمع کرد خیلی خوب بود که در دایره ای دوستانه مینوشتی و نظر میزاشتی انگار که همه محرم بودند

بعد از سیصد وشصت راهی وردپرس شدم که متاسفانه چند ماهی بیشتر دووم نیاورد و مسدود شد و بعدش هم خونه من شد اینجا...

اون اوایل خیلی حوصله نوشتن تو اینجا رو نداشتم و راستش از اول هم نیتم برای حسین و نورا نبود از همون لحظه تولد حسین تمام لحظه های قشنگ بزرگ شدنش رو تو یه دفتر براش نوشته ام تا همین حالا، همینطور برای نورا...خیلی دوست ندارم از روزمرگی و چیزهای خاص و خصوصی اینجا بنویسم اما خوب اینجا هم کم کم رنگ و بوی مادرانه گرفت

و با مادرهای خیلی زیادی دوست شدم

اولین مامانی که شناختم، الهام جون بود که خاطره سفر کربلای من رو از طریق گوگل پیدا کرده بود و خونده بود و بعد برای خودشون که میخواستن راهی کربلا بشن و دخترش که همسن حسین منه سوالاتی داشت

وای باورم نمیشد که این سفرنامه که برای خودِ خودم بود به درد کسی هم بخوره

کم کم دوستام اضافه شدن

آرام جون که یه مامانه که سرش شلوغه و با بچه هاش لذت میبره

هدی جون که مادر بودنش همیشه برام خاص و دوست داشتنیه

محبوبه جون یه مامان بی نظیر برای یه فرشته دوست داشتنی

زهرا عزیزم که مثل من یه نورا داره

سمیرا عزیزم  خانم مجری نازنین که منتظرم یه روزی بهم زنگ بزنه و ساعت اجراش رو بگه تا تصویرش رو از تی وی تماشا کنم

سمانه عزیزم با دوتا پسر اعجاب انگیز و گل

سارا عزیزم که وبلاگش بیشتر به رنگ مادره تا به رنگ پدر

بیکرانه ام که قلب من رو با دوتا دختر گلش تا بیکرانه ها میبره

سارا جونم که مثل یه خواهر مهربونه

بهار عزیزم که وقتی تو نمایشگاه خیلی تصادفی دیدمش  حس کردم چقدر این دنیای مجازی ما رو به هم نزدیک کرده و چقدر خنده هاش برام دلنشین بود و قتی به جنگولک بازیهای حسین میخندید

سمیرا عزیزم مامان ارمیا و دوست دوران دانشگاهم

سمیه عزیزم با اون دوقلوهای خوردنی اش

نفیسه عزیزم دختر دایی جاری خوبم و مامان صالح گلم و الگوی این روزهای من برای قوی بودن

الهام عزیزم مامان خوش قلم امیر رضای فندوقی

فروغ عزیزم دوست هم نامم

و مامان آیه، مرجان عزیزم، حانیه عزیزم، مامان کیارش کوچولو، رضوان عزیزم، مریم عزیزم،

ساره عزیزم و

...

خیلی از دوستان دیگر..

اینها را نوشتم که بگویم درین شبهای قدر، که سرنوشتمان رقم میخورد برای  عزیزان و نزدیکان و برای دوستانمان دعا کنیم خدایمان خیلی خیلی نزدیک است

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۵/۰۷
  • ۲۴۰ نمایش

حکایت زندگی

نظرات (۸)

فروغ بانو چه شاد شدم از خوندن سطر سطر و حرف حرف پستت یه وقتایی فکر می کنم ما اینجا در دنیای مجازی واقعی واقعی هستیم همان طور که هستیم جایی که خودمون  و سانسور می کنیم دنیای واقعی است خیلی به دعاهات نیازمندم ممنونم که من هم تو لیستت بودم .... متشکرم عزیز خواهر
از داشتن دوست خوبی مثل شما به خودم می بالم ...
چقدر همیشه صمیمی می نویسی. کاش وبلاگ منم مثل وبلاگ تو ففعال بشه. راستش خیلی اوقات ترجیح می دم با خودکار و دفتر سروکار داشته باشم و تو دفترم بنویسم. اینه که وبلاگم خیلی جون نداره.
  • الهام(مامان هلسا)
  • فدات بشم گلممی بوسمت
  • مامان محمدین
  • عزیز دلم از لطف بیکران توئه که برام دعا کردی. از اینکه من رو به عنوان دوست خواهرت معرفی کردی هم توی آسمونهام هم بسیارررررررررررر شادم. می بوسمت. انشاالله حاجت روا بشی گلم.
    سلام فروغ عزیزم نماز روزه هاتون قبول. حسین و نورا رو ببوس ممنون از دعاهات. ببین چقدر محتاج دعایم که خدا منو یادت آورده. بازم التماس دعا
    ممنون ازاینکه به یادم بودی عزیزم
    واااییییی گفتی یاهو ۳۶۰ آخی اصلا یادم رفته بود همچین جایی هم قبلا بوده ... یادش بخیر
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی