آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

از دوران کودکی ام عکسهای نسبتا خوبی دارم

عکسهایی که میشود نشست کنارشان و از خاطره ها حرف زد

فیلم هم دارم ، دایی مهربانی دارم که از همان جوانی اش عاشق فیلم و فیلم نامه نویسی بوده و در دورانی که داشتن دوربین شخصی رواجی نداشت، یک دوربین داشت و سوژه فیلمها هم گهگاهی کودکی ما بود

صدا هم داشتم...مامانم صدایم را ضبط کرده و یک روزی در همان دوران کودکی به یادگار به دستم داد و من انقدر از شنیدن صدایم هیجان زده شدم که به فکر افتادم صدایم راضبط کنم و خلاصه روی همان کاست انقدر صدا ضبط کردم که کلا کاست منهدم شد

شاید تمام این یادگاری ها در یک جعبه کوچک جا بگیرد و با اینکه کم است اما بسیار با ارزش است

و حالا دوران کودکان خودم

همین وبلاگ که قرار بود برای خودم باشه و آوای خودم که کم کم یک وبلاگ مادرانه شد

هر دوتایشان هم دو تا دفتر اختصاصی خاطرات دارند که از لحظه تولدشان افتتاح شده که درآن دفترها تمام آن چیزهایی را نوشته ام که فقط خودمان قرار است از خواندنش لذت ببریم...لحظه های بزرگ شدن و پا گرفتن و شیرین زبانی ها و خاطرات ریز و درشت...

فیلم و عکس هم که جای خودش را دارد به جز محمد حسین که خیلی ناگهانی به دنیا آمد و بعد ار گذراندن سختی ها تازه یادمان به دوربین افتاد اما برای نورا از قبل از بیمارستان و قبل از اتاق عمل شروع شد و ....  خلاصه، گزارش تصویری لحظه به لحظه های خاطره سازمان را ثبت کرده ایم

و همه اینها روایتهایی است که قرار است برسد به دست فردا

نمیدانم که وقتی آنها هم به سن من رسیدند از دیدن این همه یادگاری لذتی میبرند؟

شاید خیلی چیزها ارزشمند بودنشان به خاطر کم بودن و ناب بودنشان باشد

خیلی دلم میخواهد بدانم که فردا ها این مادرانه ها توسط بچه های ما، باز هم روایت میشود و یا به فراموشی سپرده میشود و اگر هم قرار است روایت شود چطور خواهد بود؟یعنی پیشرفت  دوربینها و وبلاگها و...تا به کجا میرسد؟

هر چه که هست فکر میکنم که جنس همه شان مادرانه خواهد بود...

 

مراسمهای عزاداری زیادی را تا به حال با چشمهام دیده ام

در تهران که به وفور... مخصوصا اینکه هر شهر و قریه ای هم یک هیئت مقیم در تهران دارد که میتوانی گزیده ای از رسوماتشان را ببینی

اما در چهار سالی که  تبریز بودم مراسمی را تجربه کردم که به رنگ هیچ کدام از شهر ها نبود

یادم است که  روزهای عزاداری که میرسید پدر یکی از هم اتاقی هایمان خودش رابه  تبریز میرساند و ما را به نقاط مختلف شهر می برد..

در مراسمشان علم و کتل و زنجیر و طبل و سنج نیست، و در دسته هاشان مردها دوش به دوش هم می ایستند و یک دستشان بر دوش دیگری حلقه شده و با دست دیگرشان سینه میزنند و راه میروند

ازین نذری های فراوانی هم که در اغلب شهرها به وفور در هر کوی و برزنی یافت میشود، خبری نیست

حس میکنم مردم این شهر، فقط و فقط به خاطر امام حسین به کوچه ها میروند

پ .ن: این روزها چقدر همه راحت نوای "لبیک یا حسین" را سر میدهند

علی فانی...گرفتار غم های زینب ، سیه پوش قاسم

 

تشنه

۰۸
آبان

این آفتاب کم رمق پاییز که از پس گرم کردن دلت برنمیاد، باعث میشه که گاهی وقتها خیلی زود دلگیر بشی

مخصوصا وقتهایی که هیچ چیزی سرجای خودش نیست

وقتهاییکه حواست نیست و انقدر تخم خردل تو غذات میریزی که از شدت تندی غذا، همه دلگیر میشن و به زور دو سه لقمه ای بیشتر نمیخورن

وقتهاییکه خسته ای و داری ولو میشی اما باید سرپا بایستی و کارهات رو درست انجام بدی

وقتهاییکه که میگی الان وقتشه و میتونم روی مبل ولو بشم و یه کم آروم بگیرم ...که دخترت میاد و یه گاز جانانه مهمونت میکنه و موهات رو از عمق وجودش میکشه و از شدت ذوق جیغ میزنه و میپره تو بغلت و تو هم انقدر عصبی میشی که از تو بغلت پرتش میکنی بیرون و اون هم از ته دلش ضجه میزنه.

پر از عذاب وجدان میشی اون هم با وجدانی خسته

اما تو همین احوال، وقتیکه حسین از راه میرسه و برادر وار، خواهرش رو طوری آروم میکنه که لبخند رو به لبش میاره و بعد هم میاد سراغ منو و خیلی مهربون میگه:

"میدونم که خسته ای میدونم که کمرت درد میکنه اما نورا خیلی کوچیکه ناراحتش نکن...امامهای ما هیچ وقت ازین کارها نمیکردن مامان فروغ!"

اینجاست که بهترین مسکن دنیا میشی برای دلم و تمام خستگی ام رو از تنم به در میکنی حسین خوب من!

پ.ن:امروز بیست و چهارم ذی الحجه، روز مباهله و روز خاتم بخشی امیرالمومنین است، مولای من شما آنقدر مهربان و بخشنده اید که در حین نماز هم سائلتان را در میابید این روزها حال کسی را دارم که در کویری، تشنه است، مرا هم مانند همان سائل ببینید...فقط تشنه جرعه ای از خوبی هایتان هستم...همین!

کویر متین آباد نزدیکی بادرود نطنز