آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

عروس

شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۱۸ ق.ظ

نورا را در آغوشم کشیده ام برای خوابیدن

اما چند خانه آنطرف تر صدای عده ای خانم را در اتاقم دارم که اول صلوات فرستادند و بعد از کمی سکوت؛کل کشیدند و حالا هم میخوانند و دست میزنند 

نورا با شنیدن صدای دستها، چشمانش برقی میزند و شروع میکند به دست زدن

بلند میشوم و پنجره اتاقم را میبندم و حالا دیگر صدایی نیست

نورا هم در آغوش من است برای دوباره خوابیدن

اما من پرت شده ام به روزهای آینده، به روزهاییکه هر مادری تصور و یا آرزوی دیدنش را دارد

دختری با لباس سپید و صورتی درخشان مثل ماه؛ که زمین و زمان برایش جشن گرفته اند

و خودم را گوشه ای آنطرف تر تصور میکنم که نمیدانم خوش حالم یا غمگین 

اما یک چیز را میدانم و آن اینکه در اوج تمامی شاد بودنت؛ ته دلت آن گوشه ها میلرزد چرا که قرار است دخترت برود

برود در خانه ای دیگر و برای مردی دیگر و تو نگرانی که مبادا این مرد؛ مرد نباشد

نورای من حالا آرام خوابیده اما هنوز  هم صدای کف زدنها از پشت پنجره بسته به گوشم میرسد

بی شک فردا ها میرسند اما فرداهای خوب برای کسانی است که قوی و شاد وصبور باشند؛ حتی اگر مردشان؛ مرد نباشد...

پ.ن:وقتی میبینی بهترین دوستانت؛در زندگی شان طعم جدایی را حس میکنند حق داری که در تصوراتت برای دخترت؛ گاهی هم  غمگین شوی

عکس:شهریورپارسال

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۶/۰۹
  • ۳۳۸ نمایش

حکایت زندگی

مادرانه

نورا

نظرات (۸)

وای الی جان تو همیشه مهربونی...اما چیزی که تو بیشتر کامنتها بود اینکه مگه عروس دختر میشه؟؟ و....واقعا چرا انقدر بد بینی وجود داره اصلا هرکی سر جای خودش.... آره مادر شوهر مادر نمیشه اما نمیشه باهاش صمیمی ومهربون بود؟یاد خودم افتادم....وقتی باردار بودم و فهمیدم پسره تا تونستم برای عروسم دعا کردم گاهی برای سلامتی اش صدقه میدم برای سلامت و عزت نفسش همیشه دعا میکنم و از خدا میخوام که پسری رو بهش تحویل بدم که همیشه من و پدرش رو دعا کنه...واقعا رسالت ما تو دنیا غیر از خوبی و مهربونی چی میتونه باشه؟؟؟؟؟؟؟
این کامنت من بود اینجا.... برای پستم تو وبلاگ امیر فروغ جان می برمش برای خودم اونجا هم باشه بس که بهم چسبید بس که حرف  دلم بود
پاسخ:
ممنون
  • الهام(مامان هلسا)
  • راست می گی خیلی سخته .منم بعضی وقت ها که فکرش رو می کنم بغضی ته گلوم رو می آزارهماشالله الان که خیلی بزرگ شده.خانوم شده
    پاسخ:
    واقعااااا خانوم شده باید بیای ببینیش
    ایشالا عاقبت به خیر و خوشبخت میشه.با توکل به خدا و با وجود شما حتما میشه ...نه!!!؟؟؟
    پاسخ:
    ...حتما رو نمیدونم...جوهر خود آدمها و توکل اونها هم به شخصه خیلی مهمه
    سلاااااااااااام من از خونه ی خودم اومدم!!! خییییییییییییییییلییییییییییییییی ممنون که این راه طولانی رو اومدید.خیییییییییییییلییییییییییییییییییی خوشحال شدم کادوتونم الان روبه روم به دیواره.خیلی دنبال همچین چیزی بودم و کلی هم گشته بودم براش ولی هیچ کدوم الله وسط رو نداشتند و اون جل جلاله که برای من خیلی مهمه... واسه هیچ کادویی انقدر خوشحال نشدم!!!!
    پاسخ:
    عزززیزم...چقدر خوب که خوشت اومد...به ما هم خیلی خوش گذشت مخصوصا نورا که کلی توی تالار لیز خورد و بازی کرد...حسین هم که دائما بین زنونه و مردونه در رفت و آمد بود و میگفت تو مردونه سیم کارت جایزه میدن منم میخوام خلاصه ما رو کشت انقدر نق زد و سیم کارت گفت ...فکر کن...از الان سیم کارت میخواد
  • برده ولی آزاد
  • چنان درگیر چاله های پشت سر بودم که چاه پیش رو را ندیدم کسی که از اوج می ترسد پایین ترین پله را بالاترین پله می بیند. خوشا آنانکه با گذر عمر پیر و با کهنه شدن عشق جوان می شوند. حرص و طمع اگر در جوانی پیر نگردد در پیری جوان تر گردد. تقدیم شما از هر آنچه نیکی ست.متشکرم از حضورتون عزیز
    همیشه عاشق نوشتنات بوده و هستم . خیلی خوشحالم میام وبلاگت . وقتی میام اینجا حس می کنم چقدر استوار و صبوری و یه نمونه از استواریت رو توی نمایشگاه دیدم . وقتی با همه شیطنتهای حسین و بغل کردن نورا اینقدر راحت و بی دغدغه برخورد می کردی پیش خودم کفتم وااااااااااای اگه من بودم زمین وزمان رو به هم می ریختم  و صدای شکایتم همه جا بلند بود ولی تو خیلی عادی و معمولی بودی . چقدر حسرت این صبر و استقامت رو دارم . ای کااااااااااااش یه روزی برسه که منم کمی صبور و مقاوم بشم ....
    پاسخ:
    الهی آمین اما من تو خونه و دور از انظار اونقدر هم صبور نیستم هاا بهار جان
    ایشالا که هیچ وقت دلیلی برای غمگین شدن پیش نیاد. چه عکس بامزه ای...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی