آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

وقتی که...

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۲۶ ق.ظ

وقتیکه غذا خوردی و سیری و حالا نوبت غذا خوردن من میشه و تو هر گونه تلاشی میکنی تا نزاری من غذام رو بخورم

وقتیکه سرحالی و من در اوج خستگی  و هر کاری میکنی تا نزاری من یه لحظه هم چشم هام رو روی هم بزارم

وقتیکه برادرت کلی تکلیف و کاردستی داره و هر کاری میکنی تا اون نتونه کارهاش رو با دل خوش انجام بده

وقتی که میری روی کله مبل می ایستی تا عکسهای قاب شده روی دیوار رو گاز بزنی و منهدم کنی و یک مرتبه سقوط آزاد میکنی روی سرامیک از سرت خون میاد

وقتی که توی کوچه و خیابون سرت رو میندازی پایین و مثل فرفره از دست ما فرار میکنی و از شدت خوشحالی جیغ میکشی اما بعدش میخوری زمین و گریه میکنی

وقتیکه توی شیرینی فروشی می افتی به جون شیرینی های سلفون شده و روکش اونها رو پاره میکنی و شیرینی هاش رو پخش زمین میکنی و آقای فروشنده مهربون فقط لبخندت رو میبینه و میگه فدای سرش

وقتیکه توی فروشگاه از روی ظرفهای روغن بالا میری و یه دفعه همه باهم روی زمین واژگون میشین

و برای خیلی از وقتهای دیگه که بسیارند و بسیار،  من که مامانتم رسما کم میارم

اما وقتی که می ایستی پشت پنجره رو به کوچه با خودت تکرار میکنی و میگی بابا بیا

وقتیکه داری خودت غذا میخوری و قاشقت رو به زور میاری سمت لبم و میگی به به بخور 

وقتیکه دنبال من و بابات میدوی و جلوی پامون کفش و دمپایی جفت میکنی

وقتیکه داداشت میخوابه و میری براش ملافه میاری و میندازی روش و میگی ایسین (حسین)لالا کرده

وقتیکه نصف شب از خواب بلند میشی و میگی ایسین کو؟؟؟

و خیلی از وقتهای دیگه که بسیارند و بسیار

من که مامانتم انقدر ذوق زده میشم که تمام کم آوردن هام رو فراموش میکنم دختر خوبم...

 

پ.ن: وقتیکه این شاخه های آبشار طلایی قد میکشند و میدوند تا به ایوان طبقه سوم برسند یعنی که بهار بوی بهشت میدهد

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۱/۲۴
  • ۴۶۱ نمایش

مادرانه

نورا

نظرات (۱۰)

ماشالا دختر بازیگوشیه ها. اونوقت از قوطی های روغن رفت بالا و شما هم وایسادین ازش عکس گرفتید و ایشون هم ولو شدن رو زمین! عجب مادری
پاسخ:
مرجان همین حرف رو هم شوهرم بهم گفت آخه اون لحظه داشتم با موبایلم دنبال شوهرم و حسین میگشتم که یک دفعه دخترمون حماسه آفرید گفتم بزار یه عکسی گرفته باشم و بعدش هم برم تندی بگیرمش که....
ای جان.ماشاالله به این همه شیرینی و بازیگوشی. آفرین به شما که بچه هایتان سلامتند و پر انرژی. خدا برای هم حفظتان کند انشاالله.
پاسخ:
ممنون خانوم مهندس...انشالا برای شما
ببخشید اون موقع ناراحت بودم .زیبا نوشتی آیدا جان
پاسخ:
انشالا که همیشه شاد باشی
  • ساز زندگی من
  • ماشالله هزار ماشالله روز می شمره این نو گل بهاری.نورا جونم عاشقتم خاله
    ای قربون این دخمل شیطون
  • نرگس مامان طاها و تارا
  • وقتی مادرانه هایت را می خوانم،وقتی می نویسی کم آورده ای،وقتی می بینم خرابکارهای اطرافم زیادند و تارا و طاهایم انگشت شمار نیستند....وقتی...ته ته ته دلم خوشحال میشوم.نه از کم آوردنِ تو،از اینکه پس حق دارم گاهی کم بیاورم.نه از خرابکاری های نورا،از اینکه خرابکاری بچه ها بخشی از روند رشدشان است. وقتی دوستانی دارم با این همه حس مشترک حتی مجازی،به خودم می بالم. ممنونم آیدین جان
    ببخشید آیدین جان!
    شما هم دعوت شدید به؛ http://linkzan.ir/archives/23212 بامهر لینک زن
  • مامان محمدین
  • فروغ من از کیف مرررررررررررررردم.... خیلی لذت داشت خیلی زیااااااااااااااااد
  • الیــــــــــما
  • خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی خـــــــــــــــــــــــوب بود الهی سلامت بمونند و ما کم بیاریم
    پاسخ:
    واقعااااااااااااا
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی