آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

مرد کوچک

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ق.ظ

محمد حسین، از آن دسته پسرهایی است که برای انجام کارهایش اجازه میگیرد

مثلا برای حیاط رفتن...برای کامپیوتر یا تبلت...برای تلفن زدن و...

خیلی وقتها میشود که بنابر دلایلی اجازه انجام کاری را ندارد و ممکن است، ممکن که چه عرض کنم، حتما این اجازه ندادن های ما، به مذاقش خوش نمی آید و گاهی پیش می آید که اوهم کوتاه نمی آید و اصرار پشت اصرار....

این جور وقتها که میشود دلایل اجازه ندادنم را دوباره برایش میگویم و سر آخر هم می گویم تو برای انجام این کار اجازه نداری اما اختیار انجام دادن آن در نهایت با خودت است

این جور وفتها هم دوحالت پیش می آید...اگر خیلی به انجام آن کار مایل نباشد، قانع میشود و و کمی هم دلخور و بعد هم بی خیال ادامه ماجرا

اما اگر به دنبال انجام آن باشد مینشیند و اشک های قلمبه اش را نثارمان میکند و هر چقدر هم که یادآورش میشوم که جان مادر،من اجازه ندادم اما  اختیار انجامش را که به خودت سپرده ام ...راضی نمیشود و میگوید این طور نمیشود تا نگویی اجازه میدهم، من آن را انجام نمیدهم و اشک پشت اشک....

این جور وقتها که میشود یک احساس عظمت و قدرت شگرفی در مقابل پسر شش و نیم ساله ام پیدا میکنم و ته دلم قند آب میشود که بله...پسرم، سلسله مراتب انسانها در زندگیش را درک میکند و...

 و از طرفی هم به دلایل شرایط خاصی که داشته ایم، محمد حسین بسیار به ما وابسته است، پسرم هیچ وقت از ما دور نشده و به همین دلیل طاقت دوری از ما را هم ندارد و گاهی می آید و زیر گوشم زمزمه میکند که "مامان، من اگه روزی عروسی هم بکنم به عروسم میگم وسایلش رو بیاره تو اتاق خودم..این جوری ما هیچ وقت از هم دور نمیشیم"

اگر خدا بخواهد و فردایی را برای ما رقم بزند، می دانم که که تمام این تعلقات و وابستگی ها رنگ دیگری به خود خواهند گرفت...

پسرک بزرگ میشود و مرد میشود و مثل تمام مردها، وارد زندگی خودش میشود

آرزو میکنم مرد کوچک زندگی من، وقتی که بزرگ شد، آنقدر قوی و مستقل شود که انجام تمام کارهایش به اذن و رضای خدا باشد و بعد هم با مشورت نازنین زندگی اش....وای که چقدر من،برای آن روز، ذوق میکنم

 

                                             

پ.ن:این را نوشتم به بهانه روز پسر...روزی که در تقویم قلبم است

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۶/۰۹
  • ۵۳۴ نمایش

مادرانه

محمدحسین

نورا

نظرات (۷)

  • مریم دایی جان!
  • چه مادر شوهر خوبی!!!مث مادر شوهر من
    پاسخ:
    من که مادر شوهر نیستم
    سلام بر مادر مرد کوچک و آفرین بر مرد کوچک محمد حسین جان.
    فکر کنم توی تقویم ها اسم روز پسر همون روز جوانه - روز تولد حضرت علی اکبر - سایه مهربانیت همواره بر سر پسرت مستدام
    پاسخ:
    نه همون روزجوانه.....که جوان از سن ۱۸ داریم تا۷۰ اعم از زن و مرد.....اما روز پسر نداریم....راستش من خودم موافق این روزهای مناسبتی نیستم
  • ساز زندگی من
  • ایشالله ولی من که به اون فرداها فکر می کنم بغضه که گلومو می فشره اشکه که میریزه.....
    سلام همه متن یه طرف، اینکه میخواد عروسشو بیاره تو اتاق خودش یه طرف الهی، آرزوهای کودکی چقدر خالصن
    عزیزم مو به تنم سیخ شد، واقعاً خیلى نزدیکه ها و چقدر هیجان انگیز ، انشاءالله همه مون زنده باشیم و سالم و عروسى بچه هامون رو ببینیم، تازه میفهمم چرا تو فیلما این بابا مامان ها میگفتن تا من نمردم عروسى کن میخوام تو لباس دامادى یا عروسى ببینمت. ولى ایول به حرف شنویش ، معلومه خیلى تو زندگیش بزرگى و این عالیه
    پاسخ:
    مرسی
    سلام ایول به این پسر مرد بشه انشاءالله...
    کمویی بیشتر بهش میاد این عکسش قشنگتره از بقیه عکساش.
    منم مثل اون بچگی ها برای تلویزیون روشن کردن و بیرون رفتن و خیلی چیزا اجازه میگرفتم و کم کم  مادر و پدرم با دادن مسئولیت هایی مثل خرید و کمک در انجام کارهای خونه از من اجازه گرفتن نخواستند.
    پاسخ:
    ممنون از نظرتون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی