آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

مثل همه

شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۵۳ ق.ظ

وارد جاده که می شویم  بچه ها روی صندلی ماشین لم می دهند و من برایشان کتاب  میخوانم.

اصلا جیبهای صندلی ماشین همیشه پر از کتاب است چون تنها چیزی که محمد حسین و نورا را در این جاده پر پیچ و خم اصفهان.تهران سرگرم می کند همین کتاب خواندن است، تنها چیزی که از آن هیچ وقت سیر نمی شوند.

محمدحسین از مهر ماه امسال عضو کانون پرورش فکری شده و هر هفته دو کتاب به انتخاب خودش از کانون به امانت میگیرد و امسال از پربارترین سالهای کتاب خوانی برای پسرم بود.

کتابهای کانون هم از آن دسته کتابهایی است که با دلی خوش و ایمن آن را به امانت می گیری و با لذت می خوانی.

کتابهایی که در محتوا و کیفیت جزو بهترینها هستند و آن قدر با کتابهای زرد متفاوتند که خود بچه ها هم این تفاوت چشمگیر را حس می کنند.

کتابهای این هفته پسرم، "مثل همه اما مثل هیچکس"(آتوسا صالحی) بود و  دیگری هم یک کتاب جذاب از آداب و سنن زندگی آسیای شرقی بود که یونسکو آن را به چاپ رسانده بود با تصاویر خیلی جالب از لباسها، خوراکیها و آداب اجتماعی و زندگی روزمره مردم کشورهای آسیای شرقی که ترجمه آن هم به فارسی دری بود و همین کتاب سبب شد که حسین، با تعداد زیادی از واژگان دری که به نظرش خیلی هم با مزه بود آشنا شود.

کتاب "مثل همه اما هیچ کس" قصه دوستی دو دختر کوچک است که یکی از آنها به تالاسمی مبتلاست و قصه رنجی است که میکشد، رنجی که او را بزرگ می کند و قشنگ تر از آن حس نوع دوستی ، کمک و بخشش است که در این دوستی شکل می گیرد.

دیالوگها و روابط این دو کودک در کتاب آنقدر زیبا و تاثیر گذار بود که جملات پایانی کتاب را با بغض و اشک تمام کردیم.

حسین هم این مدل روایتها را خیلی دوست دارد...روایت دوستی و بخشش و خوبی کردن را.

آن وقتها که کوچکتر بود، سعی کردیم خوبیها را برایش خیلی پر رنگ کنیم.

قانون زد و خورد و عمل و عکس العمل را نشانش ندادیم و به او گفتیم با هدیه و مهربانی و گذشت حتی اگر یک طرفه هم باشد میتواند قلبها را فتح کند.

و من خیلی خوشحالم که تا بحال نه در مهد و نه در مدرسه هیچ گزارشی از خشونت از پسرم نداشته ایم... 

خیلی خوشحالم که اگر یکی از هم کلاسی هایش خوراکی اش را فراموش کرده باشد می تواند روی پسرم به عنوان کسی که بی چشمداشت، دوستانش را در خوراکی هاش سهیم میکند، حساب کند...

خیلی خوشحالم که قسمتی از پول تو جیبی اش را برای انفاق و احسان کنار میگذارد.

دیروز که کتاب مثل هیچ کس را برایش می خواندم به من گفت کسی که خون و یا عضوی از بدنش را به بیماران هدیه میدهد خیلی بزرگتر از کسی است که فقط پولش را میدهد‌ و بعد هم گفت من فهمیده ام که همه چیز این دنیا فقط پول نیست... .

و من امروز خیلی خوشحالم که پسرم معنی واقعی خوشی و آرامش این دنیا را فهمیده است... .

پ.ن: قسمتی از کتاب:

شب خواب دیدم که من هم از پریا تالاسمی گرفته‌ام و روی تخت بیمارستان خوابیده‌ام. یک پرستار چاق با آمپول گنده‌ای آمده بود سراغم و می‌خواست سوزنش را که اندازۀ میخ بود توی پایم فرو کند. داد کشیدم و از خواب پریدم.
گفتم که بخشیدن و هدیه دادن فقط با پول ممکن نیست و با ارزش‌ترین هدیه، هدیه‌ای است که بخشی از وجودمان باشد. گفتم هر سال چندین هزار مادر با تزریق خون از مرگ نجات پیدا می‌کنند و پرسیدم که هیچ فکر کرده‌اند که اگر روزی هیچ‌کس خون ندهد چه اتفاقی برای بیمارانی که هر ماه احتیاج به خون دارند می‌افتد.

نظرات (۱۴)

  • مریم دایی جان!
  • خیلی خوبه... (مث این مامبزرگا!!!)

    کاش همه بچه هاشون رو اینجوری بزرگ کنن.
    البته به شدت به خود بچه هم بستگی داره.
    ای بابا من همش شکلک میخوام که خب اینجا نیست!!!!
    لبخند! تحسین! تشکر!
    پاسخ:
    دقیقا مریم جون....
    شدیدا به خود بچه هم بستگی داره
    مثل نورای ما که یه ملتی رو حریفه و ما هم انگشت به دهان حیران....
    واقعا چرا شکلک نداره:(
  • مدفن خاطراتم
  • چه خوبه که بچه ها بدونن همه چی تو زندگی پول نیست.نه تنها بچه ها بلکه خود ما هم به یاد آوری نیاز داریم

    مرسی

  • مامان صالح
  • سلام
    مامان مهربون معلومه که تربیتتون روی محمد حسین به  شدت تاثیر گذاره.خدا برای هم حفظتون کنه.
    پاسخ:
    سلام نفیسه جان...راستش یک سری چیزها دست خداست.... خود من اشتباهات زیادی تو برخوردم باهاش دارم مخصوصا وقتی عصبانی میشم که متاسفانه باز خوردش رو هم شاید چند ساعت بعدش از خودش ببینم انشالا خدا به هممون صبر و نیرو بده
  • مامان محمدین
  • سلام

    ولی واقعا به خود بچه خیلی بستگی داره.

    دیگه اینکه گزارش خشونت از بچه های منم نمیاد. ولی گاهی هستند کسانی که به دیگران زور میگن.

    روش تو چیه آیدین جان؟

    برام بنویس.

    بعد اینکه مثل همیشه لذت بردم. دلم کتابخوانی خواست برای جوجوها... ولی وقتی بشینیم شونصد هزار تا کتاب ردیف میکنن...
    پاسخ:
    سمیه جان واقعا خود بچه و ذاتش خیلی اینجا مهمه
    پسر من کوچیک که بود کلا کتک میخورد اما ما هیچ وقت بهش نگفتیم بزن گفتیم دفاع کن و دست طرف مقابلت رو بگیر و اگه جواب نداد اگه تو مهد بودی به مربی و اگه تو مهمونی بودی به خانواده طرف گوشزد کن و ازشون بخواه که اونا با بچه شون برخورد کنن...اما کلا مدرسه که رفت حالت دفاعی اش خیلی بهتر شد و چون یاد گرفته که با مهربونی و نرمش با همون بچه زورگو حرف بزنه،کسی هم زیاد طرفش نمیاد
    اما با خواهرش تمام این معادلات بهم میریزه و اگه اون بزنه اینم همون فن رو روش اجرا می کنه که ایننم ماجراییه که ما هم زیاد توش دخالت نمیکنیم...همین جوریه که بزرگ میشن دیگه
    چه قدر خوب که این گونه آموزش دیده.
    خدا حفظتون کنه
  • مامان محمدین
  • ممنون عزیزم بابت توضیحت. راستش یکی از بچه های مهد اینها همه اش می زد تو سرشون و میگفت اگه بگی باهات قهر میکنم.

    به بچه ها یاد دادم که وقتی گفت قهر میکنم بگن تو قهر میکنی؟! مائیم که با تو قهر هستیم!
    و اگه زدتون بهش بگید اگه تو دو تا دست داری ما چهار تا دست داریم چون داداشیم.

    این طوری تونسته بودن اون بچه رو سر جاش بنشونن و حس خیلی خوبی داشتن. کلا هم تو فاز اینکه من خیلی قوی هستم و اینان.

    بنابراین کسی حرفی بزنه یکیشون شروع میکنه فنون کونگ فوئی که من نمیدونم چطوری یاد گرفته رو اجرا میکنه... معمولا هم به کسی آسیبی نمی رسه. در حد رجز خونیه فقط خخخخخخخخخخخ

    توی خونه که کشمکش همیشه هست. و لازم هم هست اتفاقا. بازم ممنونم دوستم.
    پاسخ:
    فدای این دوقلوها با این چهارتا دستشون...مثل کوه پشت هم می مونن...الهی شکر

    سلام

    آفرین ... خیلی خوبه ... خداقوت فروغ جان (:

  • مامان ملیکا
  • سلام
    واقعاتبریک بخاطرتربیت خوبتون 
    موفق باشید
    ممنووووووووووووونم دوستم

    مادرخانوم جان سلام....

    پدر و مادر من مثل شما فکر می کنند ... من از این دیدگاه خیلی ضربه خوردم .... اگر راه دفاع کردن بلد نباشیم در برابر کسی که ظلم می کند یا رفتار غیر منصفانه ای دارد چه کار باید بکنیم؟

    پاسخ:
    فکر کنم مقوله ظلم خیلی تو سن بچه ها معنی نمیده....این جور وقتها یاد حر ف دکتر شریعتی می افتم...خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز،چگونه مردن را خود خواهم آموخت...فکرمیکنم در مواجهه شدن با ظلمها و بدیها و بی انصافیها خود روزگار استاد چیره دستیه برای آموختن به آدمها
    البته فکر می کنم که این که پسرت متوجه شده همه چیز پول نیست فقط مال کتاب نیست، حتما در رفتار و منش شما این رو دیده.

    اما کتابهای خوب کانون! خدا نگهدار کانون باشه :)
    چه ایده خوبی بود این کتاب توی جیب صندلی ماشین!
    سلام
    چقدر خوب که بچه های شما اهل کتابن
    من با این همه کتابخوانی, دخترم اصلا اهل کتاب نیست. خودش خیلی ناراحته, بهش میگم باید خودت به وجد بیای و شروع کنی, اما تنبلی میکنه
    برای عید, کتاب من زنده ام را گرفتم, شاید تشویق به کتابخوانی بشه
    پاسخ:
    سلام...انشالا...مامان نویسنده خودش یه کتایه برای دخترش:)
    چه عالی
    حیف که مت تو حرکت ماشین نمیتونم کتاب بخونم سر درد میگیرم وگرنه  تو ماشین و در را بیار وقتهای مرده ای هستند که میشه اینجوری احیاشون کرد.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی