راه
قصه آدمهایی که نه الکی و یک هویی بلکه کاملا فکورانه و آگاهانه، متحول و مذهبی می شوند، همیشه برایم جذاب بوده و هست.
قصه زندگی مرد ایرانی که ساکن امریکا است و دیروز در برنامه ماه... به تصویر کشیده شد، و معجزه هدایت گری قرآن و برداشتهای لطیفی که او از آیات قرآن داشت، برایم خیلی جالب و قشنگ بود.
برنامه مستند از لاک جیغ تا خدا را هم میبینم، قصه دخترانی که عالمانه و آگاهانه به دین و حجاب رسیده اند.
شکی درین نیست که مسلمانی و اصول دین، قابل تقلید کردن نیست.
شاید، یکی از دلایل داستان غم انگیز کم رنگ شدن مذهب در جامعه ما و خیلی از جوامع اسلامی، همین باشد.
خیلی راحت تقلید کرده ایم اصول دین را، از همان بچگی.
و شاید یکی از دلایل اشتیاق به مسلمانی و موج فراگیر اسلام در مقابل سایر ادیان ، در جوامع باز، همین تحقیق و تفکر باشد.
آن روزهایی که خودم با حجاب شدم، به جز حمایت گرم مادرم و پدر بزرگ و مادر بزرگم، کسی مدال افتخاری به من نداد و در مقابلش فقط پرسش بود و چرا....
من هم خودم را مسلح به علم کردم و از همان بچگی میخواندم، قرآن، قران، قرآن
شریعتی ، مطهری، الهی قمشه ای... .
اصلا دلم غنج میزد برای بعد عرفانی مذهب، ضمن اینکه هیچ وقت هم دلم نمی خواست که در مقابل چراهای اطرافیانم، مستاصل بمانم، و بیشتر از همه اینها با خواندن و تحقیق، خودم دلگرم میشدم به دانسته ها و داشته هایم و به انتخاب درستی که داشته ام.
خیل کثیری از خانواده های محکم و مذهبی را دیده ام که بچه هایشان راه دیگری را رفته اند.
این هم نوعی تحول است و انتخاب که نمی توان نادیده اش گرفت ضمن اینکه اجبار در باورهای مذهبی هم، پیامدهای خاص خودش را دارد.
و اصولا بشر هم مجبور آفریده نشده است ، و این را خود خداوند هم در قران اشاره کرده است.
امروز من بچه هایم را دارم که آنها هم قطعا، فردایی را دارند که پر از راه است و انتخاب.
در نگاه فرا مادری، به آنها حق میدهم که فقط خودشان انتخاب کنند و در نگاه مادری، دلم شور میزند برای انتخابهایشان.
در نگاه مادری دستهایم را بر زانو میگیرم و بلند می شوم و تمام تلاشم را میکنم که از همان کودکی که خیلی چیزها درونی میشود و ملکه، زیبایی های این راه و انتخاب را، خوب نشانشان دهم.
این وظیفه امروز من است و برای فردا هم میدانم که خدا خودش بسی بزرگ است و بزرگی میکند.
پ.ن اول: از میان تمام قسمتهای لاک جیغ این قسمت را خیلی دوست داشتم، پر از نکته های ناب است.
پ.ن دوم: دیروز تولد نورا بود و طبق قراری که با هم داشتیم، رفتیم شهر کتاب و یک خرید مشقت بار اما لذت بخش، برای دختری که عاشق کتاب است انجام دادیم و باز هم نگاه مهربان فروشنده ها وکتاب دارها که از بازیگوشی دخترمان می گذرند و با مهربانی، بارجمع کردن کتابهای به هم ریخته را به دوش می کشند... .