آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

شهریور

شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۳۱ ق.ظ

روزهای پایانی شهریور از همان گذشته های دور، برایم مثل یک خرمالوی گس بوده است .

از یک طرف هیجان رفتن به مدرسه و تراشیدن مدادها و بوی خوش کتابهای کاهی و از طرفی هم غم تمام شدن روزهای بی در وپیکر تابستانی.

این روزها آرزو میکنم اول مهر زودتر از راه برسد تا زندگی یک نظم بهتری را پیدا کند.

همیشه باور داشتم که بچه ها از فردای سه سالگی شان یک طور دیگری میشوند، این را در سه سالگی حسین تجربه کردم، و نورا هم از فردای سه سالگی اش که همان اول تابستان بود، یکدفعه بزرگ شد در تمامی ابعاد.

خیلی مستقل شد، خیلی مهربانتر شد، خیلی خوش گفتار تر شد وخیلی بازیگوش تر.

اما در تمامی این ابعاد انگار همین بازیگوشی است که بیشتر به چشممان می آید.

خیلی از خطراتی که تا پیش ازین با ترس و لرز انجام میداد، حالا با چاشنی خلاقیتی که گاهی در حلقمان میرود، کاملا حرفه ای تر و مصمم تر از قبل انجام میدهد.

آنقدر در کابینت نوردی مهارت پیدا کرده که براحتی آخرین طبقه کابینتهای دیواری را هم در مینوردد.

هر رشته ای اعم از آش یا ماکارانی که در هفت سوراخ آشپزخانه پنهان شده باشد را پیدا میکند و در شعله گاز فرو میبرد و یک فشفه بازی به راه می اندازد.

روزی چندین بار به افتخار سه سالگی که گذشت، شمعش را در سیب و کیک و تخم مرغ و...فرو میکند و آن را چندین بار فوت میکند و برای خودش دست و هورا میکشد.

اشیا را به داخل پنکه چرخان پرتاب میکند و از چرخش آنها در هوا، لذت میبرد و می خندد.

به مطب پزشک که میرویم التماسمان میکند که پزشک مهربان اورا آمپول بزند و یکی از بزرگترین آرزوهایش اینست که مثل حسین  روی صندلی دندانپزشک بنشیند وبا فرو رفتن مته در دندانهایش و قل قل کردن ساکشن در دهانش، یک جشن تمام عیار در دهانش برپا شود.

آرزویی که چشمهای دندانپزشک مهربان را پس از شنیدن تقاضاهای مکرر نورا کاملا گرد و قلمبه کرد.

و برادری که با دیدن اینهمه هیجان و بازیگوشی خواهرش، ترجیح میدهد که او هم وارد میدان شود و چیزی کم نیاورد.

این روزها بازیگوشی بچه ها با یک روند تصاعدی آنهم از نوع هندسی اش، روبروست.

فکر میکنم این روزهای بی در و پیکر شهریور هم به آن دامن زده است.

گاهی همپایشان میشوم اما گاهی هم خسته میشوم و انقدر کم می آورم، که در میدان کشمکش هایشان فریاد میزنم و بعد هم خودم را بازنده میدانی میبینم که هنوز هم دو کودک بازیگوش در آن میدوند و بعد از کلی زد و خورد کودکانه و گریه، هنوز هم میخندند.

شرح صدری که حضرت موسی از خداوند میخواست را چندین بار تکرار میکنم، تا که صبور تر باشم دراین روزهایی که روزی حسرتشان را خواهم خورد.


پ.ن۱:فیلم محمد رسول الله را دیدم، من هیچ سررشته ای از دنیای کارگردانی و... ندارم و این یک نظر کاملا غیر حرفه ایست، این فیلم بر مبنای کودکی پیامبر و حمایت ویژه عبدالمطلب و ابوطالب از ایشان ساخته شده و غالب جذابیت فیلم بنظرم بر اساس فیلمبرداری بود و جلوه های ویژه و.... .

فیلم واقعا زیبا ساخته شده، اما در مقایسه ای، فیلم خارجی محمد رسول الله، به لحاظ محتوایی و تاریخی غنی تر است.

فیلم سه ساعته که تمام شد، دوست داشتم که تمام نشود ، دوست داشتم آن جلوه رحمانی پیامبر را در زمان پیامبری اش هم ببینم، کاش آقای مجیدی به لطف گروه فیلمبرداری متبحرشان بسازند آن قسمت از زندگی اصلی پیامبر را که ایشان را رحمتی برای دو جهان نشان میدهد.

پ.ن۲: کتابی خواندم به نام سرزمین نوچ از کیوان ارزاقی که قصه زندگی زوج جوانی است که به دالاس آمریکا مهاجرت میکنند و نویسنده که خودش هم مدتی در آنجا اقامت داشته سعی دارد واقعیات مهاجرت را به تصویر بکشد، صرفنظر از واقعی بودن یا غیر واقعی بودن  این تصویر، حس میکنم خیلی خوب است که علاقمندان به مهاجرت که کم هم نیستند، یکبار هم که شده روایت این کتاب را بخوانند.


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۶/۲۱
  • ۳۷۹ نمایش

نظرات (۷)

سلام عزیزم

من هم دقیقا دیروز به این فکر می کردم که چقدر زهرایم  در این تابستان متفاوت شده بود....

ایشالا سالم و شاد باشند همیشه.




پاسخ:
عزیزم...زهرا جوووون
انشاالله تنشون سلامت باشه، دوران کودکیشان مثل برق و باد میگذرد و به قول خودتون روزی حسرت این دوران ناب و تکرارنشدنی رو خواهیم خورد...
اصفهان هستید؟ پارک توی عکس را شناختم انگار
پاسخ:
ممنونم
بله

سلام آیدین جان

خدا حفظ کنه بچه های گلت رو ... اینها یه دوره ای هاییه که هر بچه ای طی می کنه ... صبای منم دقیقا همین شیطنت ها را داشت توی همین 2-3 سالگی ... بعد هی مدل این بازیگوشی ها تغییر می کنه .

منم خیلی دلم می خواد " سرزمین نوچ " رو بخونم . لطفا اگه کتاب مال خودته بده تا منم بخونم . ایشالله اوائل مهر یه روز قرار بذاریم برای رد و بدل کتابها ...

  • مریم دایی جان
  • سلام
    وای چه کارهای جذابی منم می خوا ا ا ام!!!!بچه خیییلییی خوبه. بچگیش لا اقل
    این چیزا که صبر مامانا رو تموم می کنه واسه یه عده ی زیادی آرزوه
    سلام، شیطنت نورا خانم را خیلی زیبا و با صبر و متانت مادرانه تعریف کردین، عالی بود

    در مورد فیلم هم کاملا با شما موافقم، به نظرم همینقدر که مهربانی پیامبر را در سطح جهان نشان داده خیلی خوب است.

    پیشنهاد کتاب هم عالیست.
    نورا عشق است وبس...
    فیلم پیامبر رو هم خیلی دوست داشتم و بانظرتونم البته کاملا موافقم.
    کتابم که خودتون به هم دادید ایکاش فاطمه هم وفت میکرد میخوند.خیلی خوب بود...و همه ی کتابهایی که بهم میدید.همشون عالی هستن.
    پاسخ:
    آره ایکاش مهندس فاطمه وق بیشری داشت....
  • سیده ای که شفا گرفت
  • من هم همین را به همه مادرهای آماتور می گویم که بچه ها بعد سه سال آدم می شوند قبل ترش فرشته هایی هستند که هنوز زمینی نشده اند

    چقدر به این دعا محتاجم ممنون
    پاسخ:
    بله...دقیقن
    همه محتاجیم بدعا
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی