ابراهیم
این رنج را انتهایی نیست.
...
تو که به قربانی شدن اسماعیل راضی نبودی، هیچ وقت.
تو میخواستی مقام ابراهیم را نشانمان دهی، میخواستی بگویی تسلیم مطلق که بشوی، خلیل میشوی.
خلیل یعنی از آن رفیق فابریکهای درجه یک، که رفاقتش را انتهایی نیست.
و آن لحظه شیطان جان داد، همان لحظه ای که ابراهیم خلیلت شد و اسماعیل آزاد.
شیطان آمده بود که حقارت انسان و قربانی شدنش را ببیند که ندید.
و باز زخم قدیمی اش سرباز کرد، و دوباره دید که فرشتگان به انسان سجده میبرند.
این رنج را انتهایی نیست.
به کعبه زمان جاهلیت فکر میکنم و رنجی که ابراهیم میکشید.
شیطان کلید دار کعبه بود.
امروز هم... .
این رنج را انتهایی نیست... .
پ.ن.یک عده به لقا الله رفته اند و یک عده هم گمگشته اند.
این رنج جگر سوز است و آن انتظار استخوان سوز...
نفسم گرفت ازاین شهر در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن
توکه ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
...لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو،اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شفیعی کدکنی مهربان
منم این شعر رو خیلی دوست دارم.