آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

لیلی

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ
یک لحظه هایی هستند که هیچ وقت تکرار نمی شوند.
اینکه منتظر باشی و دلت بال بال بزند.
اینکه در تنهایی خودت ، با دلت حرف بزنی شعر بخوانی و هی زمان کش بیاید و تمام نشود... .
ازیک جایی پرت شدم به گذشته.
به گذشته ای که باید انتخاب میکردم.
من خودم انتخاب کردم، خودم از ابتدا همسرم را دیدم و آنقدر کنکاش کردم تا که انتخاب کردم.
هیچ وقت هم موافق این مدل خط کشی ها نیستم که مثلا خواستگاری سنتی بد است و نوع مدرنش خوب است و بالعکس.
من معتقدم، خدا از همان دریچه ای که به صلاح بنده اش است انتخابهای زندگی اش را برایش رو و نمایان میکند و اینجاست که العاقل یکفی بالاشاره.... 
قسمت من هم نوع مدرنش بود ونه سنتی.
اما این مدرن بودن ما هم ‌ویژگیهای خودش را داشت، بعد مسافتی  که مابین ما بود سبب شد که تعداد ملاقاتهای حضوری ما در طول ۸ ماه آشنایی به تعداد انگشتان یک دست هم نرسد و ارتباط ما خلاصه شد در تلفن و چت، آنهم در مواقع لازم و بدون تلفن همراه.
این مدرن بودن ما باعث نشد که در طول دوران آشنایی، به داشتن یک رابطه دوستانه فکر کنیم، یکدیگر را به نام کوچک صدا بزنیم و یا حتی نوع رابطه را ذره ای به سمت صمیمیت بکشانیم.
هرچه که بود جهد وتلاش ما بود برای شناخت دقیق، چت هایمان بیشتر در جهت پر کردن پرسش نامه هایمان بود و پرسش نامه هایی که شاید به چند صد سوال میرسید، و ما صادقانه تصمیم گرفتیم که همیشه راست بگوییم و از ایده آل بودن و آنچه که باید باشیم فعلا دوری کنیم و به آنچه که هستیم بپردازیم تا در آینده هم به تناقض نرسیم.
هر چقدر هم که میگذشت،مصمم تر از انتخاب درستمان میشدیم اما بازهم از دایره عقلانیت و روابط منطقی خارج نشدیم.
من با تمام وجود باور داشتم که محبت و دوست داشتنم باید برای همسر آینده ام خرج شود و لاغیر.
اما مگر میشوددر این مسیر بود و عاطفه ای هم نداشت حتی اگر رفتار ها کاملا عقلانی و منطقی باشند؟
اما ما صبر کردیم چون میدانستیم خدا هم این مدل انتظار و صبوری را دوست دارد، امایادم هست که در آن دوران شاعرانه هایم بیشتر گل کرد، راه و بیراه شعر و قطعه ادبی مینوشتم ، حافظ و شمس را جور دیگری میخواندم و لذت میبردم، و لحظاتی برایم رقم خورد که به نظرم هرگز تکرار نمیشود.
گفتم از یک جایی به گذشته پرت شدم.
از جایی که میبینم غالب آدمها آن لاین هستند و ۲۴ ساعته در دسترس.
کافیست بگویی کجایی تا در لحظه جوابت دهد.
مخصوصا در خیلی از روابطی که قرار است به آشنایی بینجامد و صد البته نه همگی آنها.
همیشه بودن، عادت می آورد.
همیشه بودن، سهم خدا و راز و نیازها را کم میکند.
و همیشه بودن، دلتنگی را کم میکند.
 دلتنگی و غربت آدم ها هم که کمتر شود، احساسات ناب نم میکشند و حافظ و سعدی و شمس و... هم میروند گوشه کتابخانه و فقط خاک میخورند.
 شایدیک زمانی بیاید که نسل جدیدش، اصلا آن غم و هجران عارفانه را درک نکند چرا که در بعد مادی و زمینی اش هیچ وقت به درک آن نرسیده است.
اما کاش هیچ وقت آن زمان نیاید، دنیا بدون لیلی و انتظار سرد و بی روح و غم انگیز است.
........

خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید 
و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد 
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد 
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود 
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان 
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق 
و هر که عاشق تر آمد، نزدیک تر است. پس نزدیک تر آیید، نزدیک تر 
عشق کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید 
و لیلی کمند خدا را گرفت 
خدا گفت: عشق فرصت گفتگو است، گفتگو با من 
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد 
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند 
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
عرفان نظر آهاری
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۴/۱۰/۲۹
  • ۴۸۲ نمایش

نظرات (۱۱)

  • مریم دایی جان
  • آره آره آره آره به همش!!!!
    "خدا از همان دریچه ای که به صلاح بنده اش است انتخابهای زندگی اش را برایش رو و نمایان میکند"
    چقدر این جمله به دلم نشست و چقدر به آن معتقدم...
    ممنونم
     عالی بود!
    سلام
    ممنون از محبتتون
    منم قبلا بهتون سر زدم
    خوشحال میشم با هم در ارتباط باشیم

  • قاصدک بارون
  • اینکه همدیگر را با نام کوچک صدا نزدید جالب بود. خیلی ها به این قائل نیستند
    سلام آیدین عزیز
    خیلی لذت بردم از این پستت ... چند بار خوندمش ... واقعا غم عاشقی رو چشیدن خیلی قشنگه ... خوبه که همیشه در دسترس نباشیم ... 
    برای دخترت و برای دخترم تجربیاتی این چنین را آرزو میکنم.
  • الهام(مامان هلسا)
  • سلام عزیزم.صبح شنبه ای از راه نرسیده بیشتر پست ها رو خوندمیه سفر استامبول رو هم تجربه کرده بودین.چقدر زیبا می نویسی آیدین جون.تا الان محو  خوندن نوشته هات شدم.دلم براتون تنگه.انرژی مثبت فراوونی رو میشه از دل تک تک نوشته هات گرفت.براتون آرزوی روزهای شاد و شادتری دارم.نورای نازمو ببوس.به آقا محمود و آقا حسین هم سلام برسون
  • سیده ای که شفا گرفت
  • چقدر زیبا
    ان شااله عاشقانه و شاعارنه هایتان همیشه به روز و آنلاین باشد

    حرف خیلی درستی ست... من هم گاهی این روابط را می بینم احساس خوبی ندارم اما متاسفانه تکنولوژی خیلی زودتر از این حرف ها جای خود را باز و باز تر می کند...

    این گتاب رو همسرم در دوران نامزدی به من هدیه داد و من دوستش داشتم فراوان
    سلام
    موافقم 
    خیلی موافقم 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی