آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

بزرگ تر

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۳۹ ق.ظ

همیشه از شروع سال نوی هر سال، محمدحسین منتظر روز تولدش است و پی گیر آن است که این۱۸ فروردین  کی میرسد...

پسرم، بزرگ شده و دلش میخواهد که بزرگتر هم بشود میگویم از امروز میشوی ۸سال و۱ روز و او هم با کلی هیجان میگوید من دیگر ۹ ساله ام و منتظرم که ده سالگی هم زودتر از راه برسد، هشت سالگی تمام شد و رفت.

و من ازینهمه هیجان برای بزرگ شدن، خنده ام میگیرد...ماهمیشه در حال دویدنیم.

پسرها  مدلهای متفاوتی دارند مثلا بعضی هاشان از همان بچگی هم صدا کلفت و پر جذبه اند و گاهی آن مردانگی سفت  و سخت را در وجوشان از همان کودکی حس میکنی با همان سن و سال کمشان.

اما حسین جان ما ازان پسرهای ظریف است با صدایی ظریف  و طبعی ظریف و یکدنیا مهربانی نمایان.

هر صبح که میخواهد روانه  مدرسه شود ما را کلی نوازش میکند و به وسط کوچه هم که میرسد بازهم کلی دست میچرخاند برایمان.

کافیست مریض یا بی حال شویم، دائما پی گیر حالمان میشود و میرود در اینترنت سرچ میکند که درد چیست و درمان چیست؟

یکی از دل خوشی هایش اینست که گوشی تلفن را برمیدارد و یک گپ جانانه با مامان جانش را شروع میکند از دادن گزارش احوال تک تکمان و بعد گزارش گرفتن از حال آنها و بعد هم یک مکالمه طولانی و شروع بحثهای عمیق فلسفی و فرهنگی از هر بابی...

مامان جان هم،خوب، دل به دلش میگذارد و هر دو از هم صبحتی با هم کیفور میشوند.

حسین جانم هنوز هم با کلی انرژی ما را میخنداند مخصوصا خواهرش را.

به طوریکه نورا از دیدن ادا و اصول های برادرش، آنقدر میخندد که نقش زمین میشود، و من دلم برای این دنیای مهربان پر از خنده و شادی پر میکشد، نمیدانم این حال و هوا تا کی ادامه دارد اما هر چه که هست در کنار اینهمه خستگی و بعضا حرص و جوشی که گاها این جوجه ها، برایمان به همراه میآورند، نا خواسته با این همه سرخوشی کودکانه، کلی انرژی مثبت به ما میدهند.

برای تولد امسالش دوست داشت باز هم دوستانش را دعوت کنیم اما من حس کردم که در مقابل اینهمه انرژی پسرها کم میاورم و خلاصه آنقدر تنبلی کردم که حتی کیک تولدش را هم رفتیم از هایپر (که عضو باشگاه کودک آن است و برای تولد، کیک هدیه میدهند) گرفتیم، هدیه اش هم شد یک گردش و بازی جانانه نیمروزی.

و نورا باز هم در مقابل اینهمه ذوق و هیجان ما برای برادرش، اعلام کرد که پس تولد او چه میشود و غمگین شد و ما هم با دوتا فشفه درخشان، درجا، خوشحالش کردیم و اوهم سرخوشانه فراموش کرد، وخوش به حال بچه ها که انقدر راحت فراموش میکنند و شاد می شوند.

حسین جان من!

تو آنقدر برای من دلنشینی که دوست دارم با هر نفسم، بودن تورا از خدا ممنون ومتشکر شوم و از خدا بخواهم که تا وقتی که هستم تو را هم ببینم.

از خدا برایت شادی میخواهم و ایمان و اخلاق...سربلند باشی.


 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۱/۲۰
  • ۴۶۵ نمایش

محمدحسین

نظرات (۵)

تولد آقا حسین مبارک انشاالله سال های سال زیر سایه تون به شادی و سلامتی قد بکشه و بزرگ بشه
خدا حفظش کنه
و چه زیبا بود جملات انتهایی خطاب به گل پسرتون که با بغض من همراه شد...
عاشقانه های مادر پسری تون مستدام
تولد پسر خوب و عزیزتان مبارک باشد.
امیدوارم به لطف بیکران خدا که در زندگی شما همیشه جاری باشد
  • سیده ای که شفا گرفت
  • از وقتی فهمیدم فرزندم پسر است حس خاصی نسبت به پسر بچه ها دارم انگار دارم خودم را برای مادری یک پسر آماده می کنم
    می دونم دنیای متفاوی نسبت به دخترها دارن و خیلی ها می گن سخت تره تربیت یک پسر

    تولد حسین جان شما مبارک ان شااالله سالیان دور و دراز با سلامت و شادی جشن تولد بگیرید برایش
    وای عزیزم تولدش مبارک...انشالله 120ساله بشه و دعای عاقبت بخیری براش از خدا می خوام.
    پسر من از این ظریفاست.
    سلام
    به به .... تولدش مبارک ... خیلی قشنگ و لطیف می نویسی ایدین جان ... خدا حفظش کنه و انشالله موفق و سلامت باشه همیشه ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی