آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

معلم

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ

روز معلم که میشود، تمام ذهنم میرود به دوران دبستان.

حس میکنم بیشترین تاثیر بر بشریت، را هم همین معلمان دوران دبستان داشته اند.

از طرفی بچه ها در حال یادگیری محض و رشد جسمی و عقلانی اند و از طرفی هم هر روز هفته را در حضور معلمشان بسر میبرند، آنهم معلمی که خواه ناخواه تمامی بچه ها، از او بیشتر از والدین حساب میبرند.

در صورتیکه در مقاطع بالاتر به علت تعدد معلمها این تاثیرات کم رنگ تر میشود.

یادم است کلاس اول که بودم خیلی پر جنب و جوش و سربه هوا و کمی هم درس نخوان بودم، معلممان هم معلم مسنی بود که کمی هم عصبی مزاج بود.

اواسط سال میدیدم که ایشان به بعضی از بچه ها هدیه میدهند، به مادرم گفتم و ایشان هم به منظور تشویق من هدیه ای خریدند و  به معلمم دادند تا من هم مستفیض شوم...در زمان ما،هدیه بقیه بچه ها هم به همین شیوه تهیه میشد، در صورتیکه خودمان بی خبر بودیم.

روزیکه معلمم برای دادن هدیه صدایم کرد یک کارت آفرین هم تقدیمم کرد و تاکید کرد که پشت آن را هم بخوانم.

پشت کارت نوشته بود این هدیه و کارت با ارفاق تقدیم به شما گردید.

همین یک جمله برای تشویق من و امثال من بازیگوش، کافی بود تا شخصیتی ویران شود.

سال بعد که مدرسه ام تغییر کرد، خودم هم تغییر کردم و آنهم به سبب معلم صبوری بود که معلمی را بلد بود وتا توانست مرا  به طرق درست تشویق کرد، و من آنقدر رشد کردم که تا پایان دبستان یکی از بهترین های آن مدرسه بودم.

نقش معلم اینجاست که پر رنگ میشود.

یادم میآید در دوران راهنمایی یک معلم جغرافیا داشتیم که هربار که به کلاس می آمد زیر بغلش پر از کتاب بود.

اول درس کلاس را میداد و بعد شروع میکردم به صحبت کردن،داستان خواندن، آخر کلاس هم کتابهای جذاب و متنوعش را که روزی مال بچه های خودش بود را تحویل ما میداد تا بخوانیم و جلسه بعد راجع به آنچه خوانده ایم بنویسیم و یا حرف بزنیم.

کلاس ایشان، کلاس جغرافیای عشق بود و ما دلمان برای حضور ایشان پر پر میزد.

و یا معلم هنری داشتیم که ذوق هنری تک تک بچه ها را شکوفا میکرد، زنگ که میخورد نه او متوجه پایان کلاس میشد و نا ما، تا آنجا که ناظم می آمد و تذکر میداد که ساعت تفریح رسیده است، خوب یادم هست که زیر تمام خط نوشته های قلمی ام، کلی شعر زیبا مینوشت به همراه آفرین خطاط کوچکم آفرین کاتب آینده ام. 

 و خوب یادم هست که دو سال بعدش معلم هنر بی ذوقی داشتیم که حوصله همه مان را سر میبرد و یک بار که پایان کلاس، خطم را برای نظر خواهی نشانش دادم در چشمهایم نگاه کرد و گفت من به اندازه حقوقم و ساعتهایی که موظف هستم آموزش میدهم.

معلمی که معلمی را بلد نباشد و به عبارتی عشق به معلمی را نداشته باشد، معلم نیست، میشود مایه عذاب و سرخوردگی بچه ها.

کاش در سرند کردن معلمها، در این مصاحبه ها و در این استخدام ها، تخصصهای واقعی و تعهد های اخلاقی و عشق معلمها را هم متر میکردند،  تا روز معلم که میشود یاد معلمهای بی خاصیتمان نیفتیم، و واژه معلم فقط و فقط بار مثبتی داشته باشد به همراه یکدنیا عشق و مهربانی... .


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۲/۱۲
  • ۵۵۸ نمایش

حکایت زندگی

نظرات (۴)

سلام ایدین جون
بازم عالی نوشتی ... معلمی واقعا عشق می خواد ... یه معلم خوب و عاشق تا همیشه توی ذهن شاگردهاش باقی می مونه ...
دقیقا همینظوره
معلم شمشیر دو لبه است که هم میتونه سازنده باشه هم ویرانگر.
من فکر می کنم یکی از دلایل سرد شدن و بی توجهی معلم ها حقوق و مزایایی خیلی پایین نسبت به زحمت و سختی کارشون نسبت به خیلی مشاغل هست.
سال اول معلم من خودکار لای دستم گذاشت (نامرد خیلی درد داشت)
یکی از بهترین معلمهای من دبیر ادبیات سال 3و 2 بود که مردی بسیار مودب باشخصیت و دلسوز بود.اقای رضوی زاده انشالله هرجا هست سالم و در عافیت باشه
چقدر معلمان خلاقی داشتید. خدا ازشون راضی باشه و انشاءالله عاقبت بخیر. قبول دارم معلمی تاثیرش در مدارس زیاده ولی تا تحصیلات عالی هم ادامه دارد. خدا کند طالبان علم تحت تربیت اساتید و معلمان فرزانه رشد و پروش پیدا کنند.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی