آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

روزی ظهور میکنی و می رسد بهار

آوای فاخته

دلم میخواهد هفت شهر عشق عطار را بگردم و
به گفته مولانا: آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست
و اینجا را نقش میزنم برای فرزندانم
محمد حسین ۸۷/۱/۱۸
نورا ۹۱/۴/۱۴
علی ۹۵/۶/۲۹

بایگانی
آخرین مطالب

۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نورا» ثبت شده است

خواب

۱۵
بهمن

روی زمین دراز کشیده ایم نورا طرف راستم و حسین هم طرف چپم

در یک دستم کتاب بئاتریس میلر که جلوی چشمهای نورا گرفته ام و حرکت میدهم و در دست دیگرم کتاب داستان حسین که برایش میخوانم

از بین این دو کتاب، چشمم به کتابهای نخوانده خودم بر روی میز می افتد که برای خواندنشان مدتهاست دلم غنج می رود

*****

قلپ قلپ شیر میخورد و چشمهایش خمار خمار است و خسته خواب

هر دوتایمان مست خواب میشویم که ناگهان:

_مامان...مامان فروغ...مامان فروغم

چشمهای نورا برقی میزند و میخندد و هردوتایمان از خواب نرفته بیدار می شویم

جایزه

۰۲
بهمن

از وقتیکه نورا متولد شده روابط ما هم با محمد حسین وارد فاز جدیدی شده

خوب اون اوایل خیلی باهاش کاری نداشت

اما از وقتی که نورا یه خورده بازیگوش شده محمد حسین هم بازیگوش تر شده

همش دوست داره با خواهرش بازی کنه:

وقتی نورا خوابه میره و از خواب بیدارش میکنه

گاهی خواهرش رو توبغلش میشونه

گاهی می افته روش

گاهی میشینه روش

و...

که ما همه اینها رو صرفا بازی میدونیم نه چیز دیگه ای

چون تا حالا ندیدیم که که از روی عصبانیت به خواهرش ضربه ای بزنه

اما این بازیها هم همیشه عاقبتش به خیر نیست

همین بیدار کردنهای وقت و بی وقت

همین که مثل یه عروسک میخواد باهاش بازی کنه

...

با هر زبونی هم که فکر کنید باهاش حرف زدیم اما فایده ای نداشته

تا اینکه شروع کردیم به جایزه دادن...

این جایزه هم شامل برچسب مبشه

اونم  برچسبهای آموزشی که شامل شناخت حیواتات و گل و گیاه و... میشه

پدرش که میاد خونه به من میگه حسین آقا با خواهرش چطور بوده؟

اگه من تاییدش کنم برچسب میگیره و اگر نکنم...اونم ماجراییه

جدیدا هم اومدم روی کاغذ چند تا ستاره رنگی و خال سیاه کشیدم  وبریدمشون

که در ازای رفتارهای خوب با خواهرش ستاره میگیره و اگر رفتار اشتباهی داشته باشه خال سیاه 

اگر خال های سیاه سه تا بشن یه ستاره ازش گرفته میشه و اگر ستاره ها بیست تا بشن اون چیزی رو از ما هدیه میگیره که دوست داره...

هیییییی سرتون رو درد نیارم

فقط اینو بگم که حسین آقا و بازی های مهیجش با نورا کما کان ادامه داره...

 

کمدی هر روز شاهد یه برچسب جدیده

 

و برادری که خواهرش رو غرق محبت میکنه

عکس

۲۰
دی

وقتی مادر همسرم دانه دانه میبافد

وقتی دخترم میپوشد و برایمان ناز میکند

منم و یک دنیا شادی

آرزو دارم که غذایت تا ابد حلال و پاکیزه باشد، نور وجودم

 لبو خوردنتان هم عالمی دارد

 دستهای پدرت تکیه گاه لحظه لخظه های زندگیت باد عزیز دلم

 خدایا شکرت، ریحانهایم هم جوانه زدند

 

پ.ن: نویسنده این وبلاگ یکی از بهترین دوستان دنیای مجازی منه

که نوشته هایش را باید طلا گرفت

تفاوت

۲۷
آذر

روبه روی نورا نشسته ام و به چشمهایش نگاه میکنم چشمهای طوسی اش به دلم چنگ میزند و عمق این چشمها مرا به شش ماهگی حسین میبرد

چقدر با هم متفاوتند این دو

 برای حسین پخ که میکردیم غش غش میخندید اما نورا به پخ پخ کردنهای ما نگاهی عاقل اندر سفیه میکند بی هیچ لبخندی

حسین را که قلقلک میدادیم ککش هم نمیگزید اما نورا با هر بوسه قلقلکی صدای خنده اش به آسمان میرسد

حسین به تمام غریبه ها لبخند میزد و در آغوش همه جا خوش میکرد اما نورا با دیدن غریبه ها لبهایش غنچه میشود و با نگاه بغض آلودش ما را دنبال میکند

 من تمام این تفاوتها را دوست دارم و برایم زیباست و از خدا میخواهم که تا وقتی که هستم به تمامی این تفاوتهایتان زیبا نگاه کنم

 

وبرای همسرم

دنیای تو

۲۲
آذر

این روز ها پسرم میاد و دو تا ماشین دست خودشه و دوتا هم دست من میده تا با هم ماشین بازی کنیم...کار هرگز نکرده

اما وقتی میبینم که از بهم خوردن ماشینها و ویراژ دادن ها چه لذتی میبره منم غرق شادی میشم و مثل خودش شلوغ میکنم و بچه میشم

یه همکلاسی داره که قادر به راه رفتن نیست و با واکر راه میره و به تازگی هم عمل پا داشته به همین مناسبت مامانش یه سفره حضرت رقیه تو مهدشون برگزار کرده بود

بهش گفتم حسین جان با زهرا خیلی مهربون باش و هر کمکی که از دستت برمیاد براش بکن

دیروز اومده میگه به زهرا گفتم برات میخوام یه عروسک کوچولو بخرم

میگه زهرا گفته تو خونه که گریه کردم بابام زده تو گوشم و بهم گفت که میخوام برم خودکشی کنم

حسین میگه مامان خود کشی چیه؟ و بعد هم ادای راه رفتن زهرا با واکر رو در میاره

غصه های خودم کم بود، غصه زهرا هم بهش اضافه شده...گلو درد عصبی گرفتم بسکه بغض و اشک اومده سراغم

اومده بهم میگه: مامانٍ زهرا موهاش زرده و بعضی از مامانهای دیگه هم کلی موهاشون رو زیر روسری خوشگل میکنن

(من با اینکه چادری نیستم اما به حجاب و پوششم مقیدم)

بهش میگم حالا مدل من خوبه یا مدل اونا؟ میگه اونا خوشگل تر میشن اما مامان، تو خیابون که نامرحما تعجبهستن مدل شما خوبه

پ.ن 1:نورا اولین سرماخوردگی زندگی اش رو داره تجربه میکنه و 3 روزه که داره سرفه های خشک میکنه دیروز که خس خس سینه اش رو شنیدم بردیمش دکتر که مبادا اونم مثل حسین به آسم کودکی مبتلا شده باشه و نیاز به اسپری داشته باشه که نبود خدا رو شکر و خس خس از بینی بود نه ریه...سه روزه که دارم بهش به دونه و قدومه و آویشن عسل و پر سیاوشان وبخور پونه میدم امیدوارم با همین ها خوب بشه تا مجبور نشم دیفن هیدرامین و گایا فنزین تجویزی دکترش رو بهش بدم

پ.ن2:این روزها پر از اشکم و آه...مامان بزرگم کسی که بزرگم کرد و عمری رو کنارش زندگی کردم تو بیمارستانه و حال خوشی هم نداره منم  ازین راه دور فقط بغض میکنم و همراه بارون گریه میکنم...آخرش این غربت کار خودش رو میکنه...کاش زودتر آخر هفته بشه برم تهران..لطفا برای مامان بزرگم حمد شفا بخونید

آرامش

۱۷
آذر

بچه اول پر از آرامشه اما

اما بچه دوم خوابش رو هم نمیبینه

خواب همون آرامش رو

به علت همون بچه اول....

شش ماهه من

۰۳
آذر

اینجا را ببینید

محرم

۲۷
آبان

این روزها به نورا که نگاه میکنم یاد رباب میکنم

به نورایی که چند روز دیگه شش ماهه میشه

به نورایی که اول برای سلامتی و صالح بودن وجود نازنینش و بعد هم برای دختر بودنش دستهام رو به ضریح سه ساله امام حسین گره زدم و دعا کردم

همون ماه اول...چه لذتی داشت وقتیکه به نیابت از نورا دردانه مولایم رو زیارت میکردم

خدایا شکرت...

این روزها شبکه هدهد رو خیلی دوست دارم یعنی حسین خیلی دوست داره این شبکه تنها شبکه شیعی تو دنیا به زبان فارسیه و انقدر زیبا بچه ها رو با ائمه انس میده که خود ما هم لذت میبریم ...

این آهنگی هم که تو متن فیلمه یکی از آهنگ های این شبکه است که به مناسبت محرمه

توی فیلم هم حسین داره برای خواهرش سینه میزنه

این روزها همدیگه رو فراموش نکنیم همه به دعا محتاجیم

 

 

 

 

آبله مرغون

۱۶
آبان

نورا جونم عید غدیر که شد چهار ماهه شدی اما چند روز بود که خیلی بی تابی میکردی و شیر هم نمی خوردی یه چند تا مهمونی هم که رفتیم کلی آبرومون رو بردی و همش یا رو دست من بودی یا پدرت...هممون متعجب بودیم که چرا انقدر بی قراری

دیروز صبح که میخواستم ببرمت بهداشت برای واکسن دیدم یه دونه آبدار روی پلکت در اومده خودم مشکوک شدم دکتر بهداشت هم که دید گفت باید ببرینش متخصص کودک تا ببینه قطعا آبله مرغون هست یا نه؟

دکترت هم گفت روی شکم مهم که دونه باشه روی شکمت هم یه دونه ریز بود...گفت تا دو هفته دیگه واکسنت نزنیم تا اگه مریضی خوب بشی

امروز صبح که نگاهت کردم دیدم بله ...یه عالمه دونه آبدار روی دل و کمرته...اما انگار با بیرون ریختن این دونه ها بی قراریت هم کمتر شده تا به حال هم تب نکردی

غصه نخوری مامانی به جای دیفن هیدرامینی که دکتر برات داده بهت ترنجبین میدم و برات عنبر نسا و اسفند دود میکنم تا زودی خوب بشی

پ.ن: داداش حسینت میگه مامان تقصیر من نبود که.. خدا خواسته که نورا آبله مرغون بگیره...آره پسرم بدون خواست خدا برگی از درخت نمی افته



آزمایش

۰۳
آبان

پسر نازنینم این روزها در معرض یک آزمایش تازه قرار گرفته ای

میدانم که چقدر نورا را دوست داری

میدانم بعد از مهد که به خانه میرسی...ظهرها، به عشق نوراست که پله ها را دو تا یکی طی میکنی و بعد از شستن دستهایت نورا را غرق بوسه میکنی

اصلن همین بوسه ها بود که کار دستمان داد و نورا هم سرما خورد و هنوز هم این سرما خوردگی ادامه دارد

اما من این دوست داشتنت را ستایش میکنم حتی وقتی که میخوابی و نورا را روی دلت سوار میکنی با اینکه دلم هری  میریزد و سخت مراقبتان هستم اما کیف میکنم  وقتیکه میبینم نورا هم با این حرکاتت می خندد و لبخند میزند

اما این قصه دیگری است آبله مرغان گرفته ای و باید از خواهرت پرهیز کنی

دکترت گفت باید حسین را به خانه دیگری ببرید تا  نورا مبتلا نشود چیزی نگفتی اما از مطب که بیرون آمدیم بغض گلویت را گرفته بود

پسرم تو که هیچ شبی را بدون من و پدرت صبح نمیکنی ...من تو را کجا ببرم؟

هر دو تان را به خدا سپرده ایم مریضی که شاخ و دم ندارد می آید و میرود

حسین جان، قصه آن خواهر و برادری را که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و وفایشان عالمی را تکان داده را بارها برایت گفته ام

حسینم از خدا میخوام که حسین وار، خواهرت را دوست داشته باشی

پ.ن: این هم فیلم حسین و نورا وقتیکه از راه دور خواهرش رو می بوسه

تکلیف

۱۰
شهریور

محاسبه که کردیم فهمیدیم دخترمان زودتر از پسرمان مکلف میشودچشمک

 

کودکی

۲۶
مرداد

وقتیکه بچه بودم یادمه که دلم میخواست زودتر بزرگ بشم و ببینم دنیا چه شکلی میشه اما الان حسرت روزهای پاک کودکی رو دارم که دیگه هیچ وقت بر نمیگرده روزهایی که بی خیال بودیم و شاد... .

چند روز پیش  وقتی محمد حسین رو صبح از خواب بیدار کردم کلی ناراحت شد و گفت داشتم خواب تولد میدیدم و تا اومدم شمع رو فوت کنم بیدارم کردی منم بهش قول دادم که بعد از افطار براش کیک تولد درست کنم

عصر که شد منو برد تو آشپزخونه تا کیک بپزیم بعدش هم گفت کیک که بدون ژله نمیشه...منم یه ژله با طعم بهار نارنج  و تکه های هلو براش درست کردم

بعد از افطار هم کیک روآورد گذاشت رو میز و برای خودش شمع و صندلی و دوربین عکاسی هم آورد و گفت امروز تولدمه

اومدم بهش بگم حسین جان اون یه خواب بود و تولد تو هم گذشته اما دیدم پسرم شاد تر ازین حرفهاست انقدر میخندید و خوشحال بود که منو برد به دوران کودکی خودم...دورانی که فکر میکنم هر کدوم از ما اگه بچه دار بشیم دوباره برامون بر میگرده و میتونیم دوباره تجربه اش کنیم

وقتی شادی اش رو دیدم احساس کردم خدا داره به ما اجازه این رو میده که شادی های کودکانه رو از نو داشته باشیم اینه که ما هم کلی باهاش همراهی کردیم و فیلم گرفتیم و فشفشه روشن کردیم و ... خندیدم.

بعدش هم یه سنگ شیشه ای آورد و به ما گفت این سنگ چون توی نور برق میزنه سنگ آرزوهاست که آرزوهای شما رو بر آورده میکنه که یک دفعه باباش گفت من آرزو دارم اسباب بازیهای حسین بره تو اتاقش و حسین هم در عرض سه سوت آرزوی باباش رو برآورده کرد و خونه رو مثل دسته گل کرد  ... .

حرف زدن محمد حسین هم جالب شده...یک مقدار لهجه اصفهانی پیدا کرده یعنی این لهجه بیشتر تو کلمات خاص دیده میشه و یک سری اصطلاحات خاص ...بعضی وقتها هم بعضی کلمات رو  خیلی بد ادا میکنه و فکر میکنه مثلا داره اصفهانی حرف میزنه وقتی هم که بهش میگم درست این کلمه رو ادا کن میگه مامان جان، من و بابام اصفهانی هستیم ما باید اینجوری حرف بزنیم تعجب

اینو میگن الگو پذیری از پدر...روز به روز هم بیشتر داره  از پدرش الگو میگیره و بهش وابسته تر میشه...

از اینکه انقدر رابطه اش با پدرش خوبه و اون رو الگوی خودش قرار میده خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم ...اما ازون جایی که هیچ مامان و بابایی بی نقص نیستن باید خیلی مراقب الگو بودن خودشون باشن از جمله همسر من چشمک

از وقتی نورا به دنیا اومده ما خیلی کمتر برای محمد حیسن وقت گذاشتیم کتاب خوندن، کاردستی، حرف زدن ها و شوخی های دوتایی...همه و همه کم رنگ تر شدن

توی ماه رمضان هم چون باباش روزه بود به خاطر گرمای هوا نمی تونست ببرتش پارک... .

اما پسرمون همه اینها رو میبینه و چیزی نمیگه...

مثل همیشه بهش میگم بهت افتخار میکنم حسین جان مثل اسمت بی نظیری... .

  

تولد

۱۵
مرداد

نورای من روز تولد امام حسن، یک ماهه شد

چقدر این تقارن ها زیباست...

الحمدالله

آرزو

۰۶
مرداد

چقدر این روزها قشنگن

این روزهای مهمانی رو میگم

دیروز سحر خواب موندیم...از خیلی چیزها جا موندیم

این روزها یک کمی سرم شلوغه باید دنبال زمان بدوم

این روزها گاهی محمد حسین رو میرنجونیم که از کم حوصلگیمونه

انقدر خواهرش رو دوست داره که خوابش رو تاب نمیاره و میخواد دائما بیدارش کنه

اما تو کارهاش هم خیلی به من کمک میکنه...حتی به ما گفته که به جای نورا حرف میزنه

مثلا یه اخلاقی داره که هروقت عطسه میکنه ما باید حتما بگیم عافیت باشه و اونم بگه سلامت باشین

حالا خدا میدونه از صبح تا شب چقدر این جملات بین ما تکرار میشه حتی یه بار تو مطب دکتر من داشتم با دکتر حرف میزدم که عطسه کرد و با کلی ایما و اشاره میگفت بگو عافیت باشه

حالا خواهرش که عطسه میکنه ما میگیم عافیت باشه و محمد حسین به جاش میگه سلامت باشی:)

در مورد آب خوردن هم همیشه میگه یاحسین و ما هم بعدش میگیم حسین یارت...و خدا نکنه که صدای یا حسینش رو نشنویم و جوابش رو ندیم

حالا با تمام این اوضاع باید کلی حواسمون به حال و هوای دلش باشه که با وجود خواهرش و شرایط جدید  مشکلی براش پیش نیاد

گاهی نورا رو میبرم تو اتاق و یواشکی کلی قربون صدقه اش میرم :)

هرسال تابستون که میشه ما کلی مراسم لواشک سازی داریم و دیروز فاز دوم کارمون تموم شد و خلاصه کلی لواشک ساختیم..اونم با رنگهای مختلف

آخر کارمون که شد محمد حسین اومد بهم گفت مامان فروغ میدونی چرا انقدر خوب لواشک درست میکنی؟؟گفتم چرا؟ گفت آخه شما مهندس شیمی هستی و فقط مهندسای شیمی بلدن لواشک درست کنن

خلاصه کلی خنده ام گرفته بود میگفت بابام تو کار مهندسه شما تو خونه مهندسی... .

حرفهاش منو پرت کرد به دوران دبیرستان

یادمه مدرسه ام نزدیک دانشگاه شریف بود و هر روز که از کنارش رد میشدم میگفتم بالاخره میام شریف ...کنار مدرسمون هم یه قنادی بود که آلو و ترشک و زغال لخته پخته سرو میکرد خلاصه هر روز ترشک به دست از جلوی شریف در آرزوی مهندس شدن رد میشدم

دانشگاه شریف نرفتم رفتم دانشگاه سهند اما فکر کنم مهندس لواشک سازی شدم :))

پ .ن:چقدر آرزو داشتن قشنگه حالا تو هر سنی که میخواد باشه

و من هنوز پر از آرزوهای رنگارنگم

این روزها همیشه برای هم دعا کنیم و اطعام را فراموش نکنیم

نورا

۱۶
تیر

ماه روز چهاردهم که درخشید و بدر کامل شد

ماه من هم درخشید ودنیایم را نورانی تر کرد

نورا جان به دنیای من خوش آمدی از خدا میخواهم زیباترین لحظه ها را درین دنیا

تجربه کنی و دنیایت بهشتی شود

درشب تولد حضرت آمدی و از خدا خواستم که یاریگرش شوی

آمین یا رب العالمین


میوه دل

۰۵
ارديبهشت

بانو جان فاطمیه امسال هم آمد

امسال هم به محفل عزای شما می آیم

اما امسال با سالهای قبل کمی فرق میکند

بانو جان از شما چه پنهان که میوه دلم دیگر به هر شرایطی راضی نمیشود و هنگام نشستن بر روی زمین تقلا و بی تابی میکند

همین دیروز با این که بر روی مبل نشسته بودم آنقدر تقلا کرد که کنار دستی هایم زیر چشمی من و تکانهای او را با لبخند برانداز میکردند.

راستی بانو جان من گاهی فراموش میکنم که شما هم میوه دلی داشته اید

روضه محسنتان را که میخوانند تازه یادآورتان میشوم که شما هم مثل من... .

انگار محسن گم شده میان انبوه دردهای شما... .

بانو جان این روزها گاهی اطرافیان آنقدر ملاحظه حالم را میکنند که شرمنده میشوم...

بانو جان یعنی هیچ کس ملاحظه حال شما را نکرد؟

هیچ کس میوه دلتان را ندید؟

اصلا چه میگویم؟ میوه دل من کجا و میوه دل شما کجا؟

فاصله است از زمین تا آسمان

این روزها هر تکان فرزندم

یک روضه محسن میشود برای دلم

خودم و خانواده ام به فدای شما وفرزندان شما


 

 

 

تولد

۰۶
اسفند

انگار همین دیروز بود که اندر احوالات سی سالگی در همین وبلاگ قلم زدم

گذشت...یک سال گذشت و من چند سالی را اگه خدا بخواهد در سی سالگی قدم خواهم زد

اما از تو چه پنهان تولد امسالم رنگ دیگری به خود گرفته است اصلا این پست را برای تو مینویسم

برای تو که این روزها قلبمان یکی شده و با هم نفس میکشیم

برای تو که اگر خدا بخواهد می آیی

می آیی و من به شوق دیدن روی ماهت زمین را سجده خواهم کرد

می آیی و نوری دوباره به زندگی مان می پاشی که شاید دلتنگی هامان کمی کمتر شود

می آیی و امتحانهای من بیشتر میشود و مواد امتحانی این آزمایشها هم پر بار تر

 إِنَّمَآ أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

می آیی نورا جان

می آیی و با اولین گریه ات، عمیق ترین لبخند را به قلب من مینشانی

گفته اند که تیر ماه سال آینده چشمم را نورانی میکنم

تاریخی که داده اند مصادف میشود با تاریخ تولد حضرت...نیمه شعبان

نورا جان من برای نیمه شعبان سال آینده منتظرتر از منتظرم

ششم اسفندماه نود